انسان معاصر
ما را آنگونه که هستیم به یاد بیاور و به خاطر بسپار.
صفر/ در سال پنجهزار و پانصد و اندی بعد از تولیپ:
_ مهاتما در یک بحران عرفانی است.
/ متنها برگرفته شده از کتاب تولیپ _ رومن گاری /
اول/ همه از پا درخواهند آمد، ارباب. ناراحت نشوید. به زودی، خدا خشمگین میشود و ابرهایش برمیخیزد و آستینهایش را بالا میزند و بزرگترین خشمش را برمیگزیند و همه را، در این دنیای دون، جارو میکند، دریاها و خشکیها، شترهای یک کوهانه و ملخها...
دوم/ زیرا در این شب اندوهگینِ بیماه، در این سکوتِ بزرگِ بیبرگ، خداوند روی زمین خالی شروع به راه رفتن میکند، دوباره دنیای بهتری میآفریند، در آن جنگل مینشاند، بنفشه مینشاند، خری میآفریند، مورچهای، نیلوفری با منقار تیز.
سوم/
_ دوست عزیز، چه کسی را دست میاندازید؟
_ خودم را.
چهارم/ قارههای بزرگ روی دریاها به هر طرف شناور خواهند شد و اقیانوسها مثل غریقها، و دیگر در این دنیای دون هیچکس وجود نخواهد داشت تا آواز بلبل را دوست بدارد. اما ناراحت نشوید، ارباب. برای اینکه تمامی اینها جلوی آواز خواندن بلبل را نخواهد گرفت.
و در جایی یک بلبل بیپر اما آزاد باقی میماند، شاد از آواز خواندن بر شاخهای در شب. برای نوع بشر چه آرزوی دیگری مانده است؟
پنجم/ میدانم، ارباب، میدانم. سوالی هست که دو هزار سال است لبهای شما را میسوزاند.
ششم/ روز مثل پرچم سفید روی ویرانهها بالا میآید. روز باز میگردد تا روی مکانهای جنایت پرسه زند. میآید تا مطمئن شود تمامی آنها که مردهاند، کاملا مردهاند. و اینکه تمامی زخمها شکافته است.
هفتم/ به تدریج ارباب، به تدریج!
هشتم/ چیزی که لایق آنیم شب است.
نهم/ در طول این مدت زمین گرد بود و میچرخید؛ و انسان، کرم غولپیکری بود که به پشت انداخته شده بود و با زمین میچرخید و مأیوسانه دو میلیارد پای وحشی و ناتوانش را حرکت میداد و رؤیایش رؤیایی حقیر از عجز و ناتوانی بود: اینکه یک روز بلند شود و راه برود، بدون ترس راه برود! به جای اینکه اینگونه درمانده بماند، به شدت پاهایش را حرکت دهد و با زمین بچرخد.
دهم/ گاهی اوقات تحمل سنگینی آسمان و زمین برای یک انسان تنها طاقتفرسا است. پس شورشی فراخور خودتان انتخاب کنید. انسان، ارباب، به گونهای وحشتناک تنها است. همیشه اینطور بوده، و همیشه اینطور خواهد بود.
یازدهم/
_ مفهوم درست این ژست شما چیست؟
_ اعمال من ژست نیست. من که یک روشنفکر نیستم.
_ پس شما چه هستید؟
_ من از خودم زیاد مطمئن نیستم. شما هستید؟
دوازدهم/ به آنها بگویید که من کبوتر هستم، شاخهی درخت زیتون هستم _ پرواز میکنم به سوی آمریکا مثل کبوتری که، بعد از توفان، به سوی کشتی نوح پرواز کرد، با قلبی مالامال از شادی و روحی مطمئن از بوی خوش اداره کردن و زوزههای برادری که از روی دریاها به سوی من بالا میآید.
سیزدهم/ این یک ردپا است، شبنم ناچیزی که روی برگهای سپیدهدم میلرزد... من یک ردپا هستم. من آن شبنم هستم.
چهاردهم/ و اکنون من کاملا تنها ماندهام و بدون یک قطره اشک، کمتر شبیه به انسان که شبیه به مقدار کمی چوب خشک.
پانزدهم/ دفعهی بعد یک سنگریزه خواهد شد، سنگریزهای که در گرداب میاندازند تا ببینند عمق آن چقدر است.
شانزدهم/
_ نارحت نشوید ارباب.
_ ناراحت نمیشوم.
هفدهم/ ما برای این اینجا نیستیم که اعتراض بکنیم، ارباب. اینجا هستیم که کمی پوره ببلعیم.
هجدهم/ هنگامی که جنگ به پیروزی انجامید ارباب، این شکستخوردهها هستند که آزاد شدهاند نه فاتحان.
نوزدهم/ شاعر حماسهسرای فناناپذیر شما بالاخره یک خر است یا یک بلبل؟
بیستم/ هی، هی، ارباب، نکند ناراحت بشوید؟
/ فرد نمرده است! /