همیشه‌ی متروک

زندگی‌ام هرگز چیزی به‌جز واژه‌ها نبوده است

ای بهار فقید کلمات بر گلستان مخدوشی از دهانی افسرده

انسان سر تا پا مجموعه‌ای است از احساسات و احوالات پیچیده. شده حتا خودتان هم نتوانید خودتان را درک کنید؟ شده از خودتان بترسید؟ شده مجموعه‌ی رفتارها و احساسات و حرف‌هایتان را بگذارید کنار هم و تنها به تناقض برسید؟ شده. حتما شده. ما، همه‌ی ما با وجود تفاوت‌هایمان خیلی به هم شبیه ایم.
می‌گویند از افسردگی‌تان حرف بزنید ولی بعضی چیزها را نمی‌شود گفت. شاید فکر کنید اگر گوینده یا نویسنده‌ی خوبی باشی بشود اما نه، بعضی چیزها را حقیقتا نمی‌شود گفت. همان‌طور که بعضی احوالات را در کتاب‌های هیچ نویسنده‌ی کوچک یا بزرگی نمی‌شود خواند. می‌گفت حرف زدن مثل رستاخیز است. وقتی می‌میری در زندگیِ سکوت، برمی‌خیزی به زندگیِ حرف زدن و وقتی می‌میری در زندگیِ حرف زدن، برمی‌خیزی به زندگیِ سکوت. اما همیشه این‌طور نیست. گاهی اوقات می‌میری در زندگیِ سکوت بدون هیچ رستاخیزی. بدون هیچ فردایی. بدون هیچ راهی برای برگشتن، برای رفتن. گاهی اوقات می‌میری در زندگیِ سکوت و در این مردن جاودانه می‌مانی.

* عنوان از رضا براهنی:
... تماشا می‌کنی
نمی‌توانی حرف بزنی، به جای حرف زدن بوسه می‌زنی
... حرف که می‌زنی
گریه‌ام می‌گیرد که چرا حرف نمی‌توانی بزنی.

ف. بنفشه
جمعه, ۲۷ ارديبهشت ۱۳۹۸

نظرات (۰)
هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی