همیشه‌ی متروک

زندگی‌ام هرگز چیزی به‌جز واژه‌ها نبوده است

دوشنبه، ۶ آذر ۱۳۹۶

«شاید زمان آن رسیده باشد که بنشینیم و برای آدمِ رفته آرزوی خوشبختی کنیم.
بگذاریم شبیه عشاق دنیای ادبیات، برای هم از روسِ اصیلِ مغرور و بارانی‌های انگلیسی بگویند و جعبه‌ی کوچک کادوپیچ شده‌ی توی جیب چپش و قاصدک‌هایی که به امید رسیدن به هم فوت می‌کنند.
می‌دانی چیست؟ احساس دختربچه‌ی پنج شش ساله‌ای را دارم که ناگهان از دنیای کوچک و رنگی رنگی زیبایی که خودش با دستان کوچکش برای خودش ساخته، بیرونش انداخته‌اند و پرتش کرده‌اند توی دنیای خاکستری و بزرگ و زشت آدم بزرگ‌ها.
"ناگهان" می‌دانی یعنی چه؟ من ناگهان بزرگ شدم و از شدت عدم تحمل این بزرگی در حال شکستنم و شاید شکسته‌ام و خبر ندارم.
"فقدان" می‌دانی یعنی چه؟ من بیشتر از هر وقت دیگری به بودنت نیاز دارم، به آغوشت.
تو اصلا "نیاز" می‌دانی یعنی چه؟
ببینم، تو اصلا وجود داری؟»
| از یادداشت‌های آذر ماه ۱۳۹۶ |

ناگهان می‌دانی یعنی چه؟
ناگهان می‌تواند کش بیاید. یک سال، دو سال، ده سال. ناگهان می‌تواند سال‌های سال کش بیاید.

ف. بنفشه
سه شنبه, ۸ مرداد ۱۳۹۸

نظرات (۰)
هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی