همیشه‌ی متروک

زندگی‌ام هرگز چیزی به‌جز واژه‌ها نبوده است

دست ما کوتاه و خرما بر نخیل

شب یلدا؟ راستش را بخواهید این مناسبت‌ها خیلی وقت است که برای من مناسبتشان را از دست داده‌اند. اصلا جوری شده که وقتی تنها و تباه افتاده‌ام گوشه‌ی تخت و فیلمم را می‌بینم و برایم عکس دسته جمعی دورهمی خانوادگیمان را می‌فرستند، اینکه دلم نمی‌خواهد آنجا باشم هیچ، اصلا دلم نمی‌خواهد آنجا باشم. حالا گیرم در یک جایی دور هم جمع شدیم و انار و هندوانه و آجیل و چه می‌دانم مشتی ژله و کوفتِ دیگر بلعیدیم و صداها در صداها با هم مخلوط شد و یحتمل یک تلوزیونی و ضبطی چیزی هم در گوشه‌ای در حال ونگ زدن بود و کمی از این و آن هم حرف شنیدیم و گیرم این وسط با حواس پرتی یک فال حافظی هم گرفته شد و خب که چی واقعا؟

به گمانم از نوشته‌هایم کاملا مشهود است که جای خالی یک چیزی توی زندگی من عمیقا احساس می‌شود.

بگذریم.

دیشب وقتی چراغ را خاموش کردم که بخوابم یک صدایی توی سرم گفت: حالا یه فال حافظ هم بگیر چی می‌شه مگه؟ این شد که چراغ کوچک کنار تختم را روشن کردم حافظم را برداشتم، تفألی زدم و آمد که:

ای نور چشم من سخنی هست گوش کن

چون ساغرت پر است بنوشان و نوش کن

که

تسبیح و خرقه لذت مستی نبخشدت

و در آخر هم فرمودند که

یک بوسه نذر حافظ پشمینه پوش کنم! که خب من چاکر حافظ پشمینه پوش هم هستم. شما بگو هزار بوسه.. شما اصلا جون بخواه ولی والله آقای حافظ حکایت ما و مستی حکایت دست کوتاه و خرمای بر نخیل است وگرنه که به قول سعدی: می‌کوشم و بخت یاورم نیست...


ف. بنفشه
شنبه, ۱ دی ۱۳۹۷

نظرات (۰)
هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی