همیشه‌ی متروک

زندگی‌ام هرگز چیزی به‌جز واژه‌ها نبوده است

لطفا نخوانید، خصوصی است.

من چیز زیادی نمی‌خواستم.
من یکی را کم داشتم که بفهمد حرف من چیست. یکی که بشود با او از همه چیز حرف زد. از کتابی که خوانده‌‌ام یا دارم می‌خوانم. از فیلمی که دیده‌ام. از موزیکی که خیلی دوست دارم. از سوالاتی که مثل خوره مغزم را می‌خورند. از چیزهایی که اذیتم می‌کنند. از شب و روزم. از خودم. از خودم فارغ از جسم و بدنم. از خودم... همه‌ی خودم. یکی را کم داشتم که هروقت بخواهم، باشد. حرف زدن با من برایش خسته کننده نباشد. فرار نکند از من. فرار نکنم از او.
من یکی را کم داشتم که بفهمد وقتی کسی در بازی چکرز مهره‌های شاهش را همیشه در ردیف عقب نگه می‌دارد یعنی چه؟
تو آخرین امید من بودی میان همه‌ی این هفت میلیارد آدمی که روی زمین زندگی می‌کنند. آخرین کسی که فکر می‌کردم شاید بفهمد حرف من چیست. شاید بشود با او از این چیزها حرف زد. شاید بشود برای او همه‌ی خودم باشم.
تو اما همه‌ی "من" را نمی‌خواستی تو فقط می‌خواستی...
حالا من مانده‌ام مثل همیشه تنها، ناامید از همه‌ی آدم‌ها، ناامید از آخرین امیدم، از تو.
درد اینجاست که من دوستان خیلی خوبی دارم. خانواده‌ی خیلی خوبی دارم. یک دنیا آدم هست که دوست داشته باشند با آن‌ها حرف بزنم، ولی هیچ کدام آن که من می‌خواهم نیست. برای هیچ کدام آن چیزی که برای من مهم است، مهم نیست. تو آخرین امید من بودی. تو باختی. من هم باختم. ما همه باختیم.
تو، همان که داعیه‌ی فهمیدن داشتی... تو بیشتر از همه‌ی آن هفت میلیارد نفر مرا نفهمیدی.

ف. بنفشه
يكشنبه, ۹ دی ۱۳۹۷

نظرات (۰)
هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی