همیشه‌ی متروک

زندگی‌ام هرگز چیزی به‌جز واژه‌ها نبوده است

لنی، پاپ مرد!

دوستی دارم که به گفته‌ی خودش هروقت توی زندگی به بن‌بست می‌رسد به خداحافظ گاری کوپر تفأل می‌زند. البته شاید نه به خاطر نبوغ رومن گاری یا ویژگی‌ها و کلیدواژه‌های خداحافظ گاری کوپر. شاید تنها به خاطر اینکه عاشق چشم‌های آبی لنی‌ است. حتم دارم لنی اگر وجود خارجی داشت و می‌فهمید آد‌م‌ها به کتاب زندگی‌اش تفأل می‌زنند حتما یک لیچاری بار تفأل زننده می‌کرد. ولی بالاخره آدمیزاد است دیگر، یک وقت‌هایی هم هوس می‌کند به کتاب آقای گاری تفأل بزند:

 

«خدا، ابدیت، کلیساها. این کشیش‌ها که نمی‌توانند به چیز دیگری فکر کنند.

- به چی دارین فکر می‌کنین؟

- دارم به این فکر می‌کنم که ماتحتم داره یخ می‌زنه. لنی، حرف نداره، داره یخ می‌زنه. به چه می‌خندین؟

- هیچ

...

- لنی، حالا دیگه فقط ماتحتم نیست، خایه‌هام دارن یخ می‌زنن.

- شما خایه می‌خواین چه کار؟ خایه به درد کشیش‌ها چه می‌خوره؟

- لنی، انرژی. از انرژی غافل نشو. مخزن انرژی خایه‌هاست. کشیش و غیر کشیش انرژی لازم داره.

آخرین قوطی ساردین را تمام کرد.

- لنی، راه بیفتیم، من دارم یخ می‌زنم.

- شما از مردن می‌ترسید؟

- از یخ زدن می‌ترسم.

لنی خندید.

- هیچ می‌دونین من اون پایین تو ژنو چه کار کردم؟ رو شش هزار دلار تف انداختم.

- عجب! چرا؟

- خیلی خطرناک بود.

- پلیس در کار بود؟

- نه، یک دختر. نزدیک بود گرفتارش بشم. یعنی داشتم برای دختره از خیر ساردین می‌گذشتم.

- ظاهرا کار خیلی خرابه.

- می‌دیدم اگه یک خورده دیگه پهلوش بمونم زندگی برام ارزش پیدا می‌کنه. گلوم داشت جدی پیشش گیر می‌کرد. جدی جدی.

- لنی دارن می‌افتن.

- خب اگه افتادن برشون دارین. من عقیدم عوض شد. شما تا پناهگاه می‌تونین تنها برین؟

- معلومه که می‌تونم. چرا؟

- چون من برگشتم.

- مگه دیوونه شدین؟ هیچ کس نمی‌تونه شب این راه رو بره.

- خوب، شما برام دعا می‌کنین. دعا ردخور نداره.

- لنی، از من به شما نصیحت. بعضی وقت‌ها هم نتیجه‌ای نداره. البته این خیلی کم اتفاق می‌افته، ولی اتفاقه دیگه. کسی چه می‌دونه. این کار رو نکنین.

- خداحافظ»

 

گنجاندن سخت‌ترین و پیچیده‌ترین مفاهیم فلسفی میان جملاتی ساده و طنز و تحویلشان به خواننده. رومن گاری خیلی خوب از پس این کار برمی‌آید. اینکه منظورش را بچپاند میان مضحک‌ترین قسمت‌های کتاب و شما را میان بهت و خنده سرگردان کند. آقای گاری استاد این است که خواننده را دقیقا آنجایی که نباید، مجبور به خندیدن کند. مثلا آنجا که همین جمله‌ی محبوب من از کتاب را از زبان جس می‌خوانیم که: «لنی، پاپ مرد!» یا مثلا آنجایی از کتاب تولیپ که سرانجام قدیسی را می‌خوانیم که پس از خاموش شدن هاله‌ی نور دور سرش جانش را از دست می‌دهد تنها به خاطر اینکه عادت داشته از آن به عنوان چراغ قوه استفاده کند و شب است و تاریک است و در راه مستراح جلوی پایش را نمی‌بیند و زمین می‌خورد و...

خوب آدم یک جاهایی نباید بخندد. لحظه‌ی «لنی، پاپ مرد!» لحظه‌ی عروج لنی است. لحظه‌ای که تسلیم می‌شود و اجازه می‌دهد زندگی برایش ارزش پیدا کند. تو اگر یک بار و تنها یک بار در زندگی‌ات اجازه داده باشی که زندگی برایت ارزش پیدا کند قطعا می‌فهمی که لنی چقدر حق داشت بترسد. یک جاهایی نباید خندید.

رومن گاری با وجود همه‌ی درونِ جذابش و زیستی که داشته و شمایلی که در ذهن من دارد و سرگذشت‌اش و مرگ‌اش و همه‌ی این‌ها ـ که باید یک روزی مفصل برایتان بنویسم ـ شاید محبوب‌ترین نویسنده‌ی من نباشد اما باور کنید آدمی که آخرین جمله‌ای که نوشته این است که «واقعا به من خوش گذشت، متشکرم و خداحافظ!» ارزش‌اش را دارد آدم به کتاب‌هاش تفأل بزند. شما هم یک وقت‌هایی به خداحافظ گاری کوپر تفأل بزنید.

راستی شما به چه کتاب‌هایی تفأل می‌زنید؟

 

ف. بنفشه
سه شنبه, ۱ تیر ۱۴۰۰

نظرات (۲)

  • مترسک هیچستانی
  • شاید عجیب باشه اما گاهی بین اشعار سعدی تفأل می‌زنم! اتفاقاً چیزای جالبی هم میاد، نمی‌دونم چرا نسبت بهش بی‌توجهن همه :)

    پاسخ:
    منم این کارو می‌کنم.

    خیلی چیزا، یکیش دیکشنری آکسفورد. 

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی