همیشه‌ی متروک

زندگی‌ام هرگز چیزی به‌جز واژه‌ها نبوده است

از سیدارتا گوتاما تا قانون اساسی بودیسم

حدود ۵۰۰ سال قبل از میلاد، شاهزاده‌ای بود وارث یک پادشاهی کوچک در هیمالیا به نام سیدارتا گوتاما. این شاهزاده‌ی جوان از رنجی که انسان‌ها گرفتارش بودند عذاب می‌کشید. از اینکه می‌دید رنج بخشی جدا نشدنی از زندگی کوچک و بزرگ انسان‌هاست، از اینکه می‌دید انسان‌ها به دنبال ثروت هستند و به دنبال قدرت هستند و مال می‌اندوزند، قدرتمند می‌شوند، فرزند می‌آورند، خانه و کاخ و عمارت می‌سازند اما در نهایت هم خشنود نمی‌شوند و همیشه چیزی بیشتر از آنچه دارند می‌خواهند. ۵۰۰ سال قبل از میلاد اینطور بوده و هنوز هم همینطور است. بشر همواره در حال خواستن و خواستن و خواستن است.

گوتاما سرانجام در ۲۹ سالگی از همه چیز دل کند. نیمه شبی کاخ و خانواده و شاهی و هرچه بود و داشت را رها کرد و آنطور که می‌گویند سراسر شمال هند را به دنبال یافتن راه حلی برای فرار از رنج زیر پا گذاشت. آشرام‌هایی دید و پای صحبت یک سری مرشد و  شامن و فلان نشست و به جوابی نرسید و تصمیم گرفت خودش دست به کار شود. گوتاما شش سال در مکانی به نام بودیگا زیر درختی به نام بودی، به معنی بیداری، به مراقبه و مکاشفه نشست و در نهایت جواب را پیدا کرد و به روشنی رسید و "بودا" شد. بودا به معنای بیدار شده یا کسی که به روشنایی رسیده است. به این مقام و حس و حال هم در زبان خودشان می‌گویند نیروانا، که در لغت به معنای فرونشاندن آتش است، کسی که فارغ از هر رنجی است یا به قول حافظ رخت خویش را از این ورطه‌ی رنج دنیا بیرون کشیده است (خوش به حالش).

گوتاما در نهایت به این نتیجه رسید که رنج بشر نه به بی‌عدالتی‌های دنیا ربطی دارد، نه به شانس، نه به هوی و هوس خدایان و نه به هیچ چیز و هیچ کسِ بیرونی، بلکه رنج بشر در هر مقیاسی که هست، ناشی از الگوهای رفتاری ذهن انسان است. الگوی رفتاری بشر اینطور است که وقتی در رنج و اندوه و غم و ناراحتی است یا دارد درد می‌کشد، می‌خواهد این رنج و درد و اندوه زودتر تمام بشود، و رنج می‌کشد؛ وقتی هم که در خوشی و خوشحالی و آرامش است دوست دارد این شادی تا ابد پایدار بماند و چون می‌داند پایدار نخواهد ماند رنج می‌کشد. رنج همواره از هوس برمی‌خیزد. هوسِ تمام شدن درد، هوسِ پایدار ماندن شادی، هوسِ به دست آوردن چیزی بهتر از آنچه اکنون داریم یا چیزی که هیچ وقت نداشتیم.

این‌ها را می‌گویم که اگر می‌خواهید تارک دنیا شوید و به دنبال ریشه‌ی رنج بشر یا خودتان یا هرچی بگردید، که البته هیچ هم بد نیست، بدانید کسی ۵۰۰ سال قبل از میلاد جواب را پیدا کرده و راه حل را هم یافته است. ریشه‌ی رنجمان هوسمان است. و راه رهایی از رنج، رهایی از هوس است و راه رهایی از هوس، تمرین دادنِ مغز است برای پذیرش و تجربه‌ی واقعیت به همان شکلی که واقعا هست. یکی از راه‌های تمرین دادن مغز مراقبه است. اگر وقتی در رنج یا در حال تجربه‌ی چیزی ناخوشایند هستیم هوس تمام شدنش را نداشته باشیم، رنجی هم وجود نخواهد داشت. اگر غمگین باشیم و آرزوی تمام شدن غممان را نداشته باشیم، همچنان غمگین خواهیم بود اما این غم دیگر عذابمان نخواهد داد. اگر شاد باشیم بی‌آنکه آرزوی پایدار ماندن شادی‌مان را داشته باشیم همچنان شاد خواهیم ماند بی‌آنکه غم پایدار نماندنش عذابمان بدهد.

مراقبه به ما یاد می‌دهد که لحظه‌ی حال را، همان‌طور که هست تجربه کنیم نه در آرزوی طوری که دلمان می‌خواست تجربه کنیم.

 

فعلا این‌ها را لحاظ کنید تا در ادامه ببینیم چه فکری باید به حال خودمان بکنیم.

 

ف. بنفشه
چهارشنبه, ۱۷ آذر ۱۴۰۰

نظرات (۲)

  • دامنِ گلدار
  • چه خوب بود متن، یاد این پوستر افتادم :)

    پاسخ:
    باریکلا..  پرچانگی من رو توی یک تصویر خلاصه کرده. :)
  • فاطمه ‌‌‌‌
  • هم پست خیلی خوب بود و برام حالت تلنگر داشت، هم عکسی که دامن گلدار تو کامنت گذاشتن. مرسی از هر دو :)

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی