همیشه‌ی متروک

زندگی‌ام هرگز چیزی به‌جز واژه‌ها نبوده است

من اما تنها سکوت می‌شوم

آقا یا خانم محترم به شما هیچ ربطی ندارد که من چند ساله‌ام یا در چه رشته‌ای تحصیل می‌کنم یا سال چندمم یا کجا زندگی می‌کنم یا هرچه و هرچه و هرچه. هیچ چیز زندگی من به شما و هیچ کس دیگری هیچ ربطی ندارد. من هیچ تمایلی به حتا یک کلمه حرف زدن با هیچ انسانی ندارم. حالم از همه‌ی مکالمات خصوصی و غیر خصوصی با هر انسان جدیدی که نمی‌شناسم به هم می‌خورد.

درحال حاضر من تمایلی برای مکالمه با هیچ انسان جدیدی ندارم.

دست از سر من بردارید.

من گنده دماغ ترین، بداخلاق‌ترین، مسخره‌ترین و اشتباهی‌ترین آدمی هستم که کسی ممکن است برای حرف زدن انتخاب کند.

(حرف‌هایی که دوست دارم به خیلی‌ها بزنم ولی به جایش فقط سکوت می‌کنم.)


ف. بنفشه
شنبه, ۲۰ بهمن ۱۳۹۷
۱ دیدگاه

مکالمات درونیِ یک وبلاگ‌نویس بی‌اعصاب

_ چه حرف تازه‌ای برای گفتن داری؟ همه‌ی حرف‌ها قبلا زده شده است.

_ خب زده شده باشد. به درک که زده شده است!

 

ف. بنفشه
چهارشنبه, ۱۲ دی ۱۳۹۷
۰ دیدگاه

همیشه‌ی متروک

بله! من نشسته بودم این گوشه‌ی متروک دنیا و یک چیزهایی را یک جایی می‌نوشتم که هیچ کس نمی‌خواند.
اصلا چون هیچ کس نمی‌خواند می‌نوشتم. چون همگان می‌توانستند بخوانند و نمی‌خواندند می‌نوشتم. در واقع می‌نوشتم که کسی نخوانَد.

ف. بنفشه
جمعه, ۷ دی ۱۳۹۷
۰ دیدگاه

رهاش کن بره رئیس

اگر بخواهیم طبق کلیشه‌ی معروفِ "همه ی مشکلات ریشه در کودکی و تربیت ما دارد" جریان را بررسی کنیم باید اعتراف کنم که من از کودکی آدم رقابت‌جویی نبودم. به عبارت ساده‌تر من هیچ وقت نتوانستم با کسی رقابت کنم یا سعی کنم از کسی بهتر باشم یا از کسی پیشی بگیرم. بلد نبوده‌ام. خلاصه بگویم، اقتضای طبیعتم این است. به این ترتیب همیشه راه خودم را رفته‌ام و کاری به دیگری یا دیگران نداشته‌ام. همین شد که تا پای دیگری در زندگی کسی که دوستش داشتم باز شد، پا پس کشیدم و مدام با خودم تکرار می‌کردم که: من آدمِ تنگ کردن جای دیگران نیستم. غافل از اینکه شاید این آن دیگری بود که جای مرا تنگ کرده بود. به هرحال من، ساده و خیلی بزرگ‌منشانه عرصه را ترک کردم. تا قبل از ترک کردن اما هرکار که می‌شد هرکار که توانستم، با توهم اینکه شاید من اشتباه می‌کنم و پای کس دیگری در میان نیست، کردم. همه ی تلاشم را کردم. تلاش بیهوده. اصلا این کرختی و بی‌حسی ای که در حال حاضر گرفتارش هستم ثمره‌ی همین تلاش بی‌نتیجه ایست که کرده‌ام.

در این مورد خاص شاید بشود خود را اینطور دلداری داد که: «کسی که می خواد بره رو ولش کن بره، اگه می خواست بمونه هیچ جوره نمی‌تونستی بیرونش کنی.» هرچند این جمله از نظر من کاملا درست است.

من به شخصه بارها و بارها همان آدمی بوده‌ام که "می‌خواسته برود" و دیر یا زود علی‌رغم تلاش‌ها و درخواست‌های دیگری رفته‌ام و البته بارها و بارها هم کسانی را دیده‌ام که واقعا "نمی‌خواستند بروند". متاسفانه داستان از این قرار است که ما انسان‌ها گرفتار یک سیکل معیوب هستیم. کسی ما را دوست دارد که ما آنقدر دوستش نداریم. کسی را دوست داریم که او آنقدر ما را دوست ندارد. بله، زندگی به همین مزخرفی است.

اگر درگیر رابطه‌ی یک‌طرفه‌ی عاشقانه‌ی بیهوده‌ای هستید که دارد از درون شما را می‌پوساند، نظر شخصی غیر قابل استناد من این است که: کسی که می خواد بره رو ولش کن بره.


ف. بنفشه
دوشنبه, ۲۶ آذر ۱۳۹۷
۱ دیدگاه

من آدمِ پاره کردن دفترهای خاطرات ام

اینجا تبدیل شده به گوشه‌ی امن زندگی من، اصلا برای همین اینجا را ساختم. حرف زدن به عنوان یک سوزن، جایی در انبارِ کاهِ اینترنت، با اسم و فامیل واقعی خودت وقتی که می‌دانی تقریبا هیچ کس نوشته‌هایت را حتا از سر اتفاق هم نمی‌خواند.

من، آدمِ پاره کردن دفترهای خاطرات ام. آدمِ نوشتن و بعد پشیمان شدن و پاک کردن و خط زدن و سوزاندن و هرچی.

اینجا شاید برای من شبیه یک زباله‌دان بزرگ باشد که نوشته‌هایم را بعد از نوشتن درونش می‌اندازم. زباله‌دانِ نوشته‌های بی سر و ته و با سر و ته کسی که دلش نمی‌خواهد مخاطب داشته باشد.


ف. بنفشه
يكشنبه, ۲۵ آذر ۱۳۹۷
۲ دیدگاه

کسی که در همه‌ی کارها ناتمام است

جایی در داستان بر دار کردنِ حسنک وزیر، وزیر بزرگ به بوسهل گفت: «در همه‌­ی کارها ناتمامی.­»
مصداق این جمله منم. همان که در همه­‌ی کارها ناتمام است. من یک دانشجوی پزشکی ناتمام ام که در نقاشی، در عکاسی، در موسیقی، در ادبیات و حتا در عاشقی ناتمام است. الان که فکر می­‌کنم می‌­بینم کلاس زبانم را هم ترم آخر رها کردم، پس حتا آنجا هم ناتمام.
خداوندگار ناتمام گذاشتن همه­ چیز. یا همه چیزدان و هیچ چیز را کامل ندان. انگار برشی از کیک بزرگ هرچیز خورده ام و نصفه نیمه رها کرده­‌ام یا رها شده‌­ام یا مجبور به رها کردن شده‌­ام.
با همه‌­ی این اوصاف از خودم ناراضی ­ام؟ هرگز. راضی­ ام؟ نه کاملا. فکر می‌­کنم راهی بوده که رفته ام. همین. و همین.
پ ن: اصلا تمام کردن یعنی چه؟ پایانش کجاست؟ کاش جوابی وجود داشته باشد.

ف. بنفشه
شنبه, ۲۴ آذر ۱۳۹۷
۱ دیدگاه

ساعت چهار و بیست دقیقه صبح

دیروز صبح، ساعت چهار و بیست دقیقه به این نتیجه رسیدم که دیگر بلایی نمانده که خودم سر خودم نیاورده باشم.

بله.. من، نویسنده این وبلاگ، که اسمم را در پایین همین نوشته می­‌بینید همان زندانیِ زندان انفرادی یی هستم که به جان خودش افتاده. می­‌گویند اگر می­‌خواهید دخل کسی را بیاورید او را به جان خودش بیندازید، این همان جمله ایست که یحتمل در کتاب­های روانشناسی خوانده اید. به عنوان کسی که این مسیر را نمی­‌گویم تا ته خط اما تا نزدیکی‌­های ته خط رفته، باید بگویم که متاسفانه این جمله کاملا درست است.

به هر حال جایی برای نوشتن باید وجود داشته باشد حتا اگر هیچ مخاطبی نداشته باشی. حتا اگر دوران وبلاگ و وبلاگ نویسی سر آمده باشد. وقتی که دیگر اینستاگرام و توییتر و الخ تو را ارضا نمی­‌کند.
حالا من مثل دختر فراری یی که همه جا رفته و همه چیز را تجربه کرده و تهش نادم و بی‌جان با گردنی کج برگشته به همان زیرزمین نمور و تاریک پدری، برگشته‌ام به وبلاگ‌نویسی.
بله.. جایی برای نوشتن باید وجود داشته باشد.

ف. بنفشه
شنبه, ۲۴ آذر ۱۳۹۷
۱ دیدگاه