همیشه‌ی متروک

زندگی‌ام هرگز چیزی به‌جز واژه‌ها نبوده است

.

دیگه زندگی هیچ معنایی نداره.. دیگه هیچی واقعا مهم نیست. هیچی.

و این بلا رو عزیزترین‌هام سرم آوردن.

 

ف. بنفشه
سه شنبه, ۲۷ شهریور ۱۴۰۳
۱ دیدگاه

ما ترک سر بگفتیم تا دردسر نباشد

زندگی‌ام اینقدر پیچیده شده که نمی‌توانم حتا گوشه‌ای از آن را اینجا برایتان تعریف کنم. یک زمانی از بی اتفاق بودن روزهام می‌نالیدم؛ حالا اما چند وقتی‌ست اتفاقات مختلف جوری روی سینه‌ام سنگینی می‌کنند که حتا فکر کردن بهشان، مرور آن همه اتفاق افتاده، که هر بار مرور کردنش توی سرم مساوی‌ست با دوباره اتفاق افتادنش، از توان و تاب و تحملم خارج است. گاهی شنیدن یک جمله، یک خاطره، یک کلمه حتا، انگار تیغی است که می‌تواند روان به مو رسیده‌ام را پاره کند.

مدت‌هاست لب مرز زندگی می‌کنم. زندگی لب مرز می‌دانی یعنی چه؟ مدت‌هاست درست و غلط چیزها را فراموش کرده‌ام. مدت‌هاست که دیگر نمی‌دانم چه می‌خواهم... همه چیز فراموشم شده. اینکه همه چیز را فراموش کنی می‌دانی یعنی چه؟

من کی بودم؟ شما یادتان می‌آید من کی بودم؟!

 

ف. بنفشه
شنبه, ۱۰ شهریور ۱۴۰۳
۲ دیدگاه