ما ترک سر بگفتیم تا دردسر نباشد
زندگیام اینقدر پیچیده شده که نمیتوانم حتا گوشهای از آن را اینجا برایتان تعریف کنم. یک زمانی از بی اتفاق بودن روزهام مینالیدم؛ حالا اما چند وقتیست اتفاقات مختلف جوری روی سینهام سنگینی میکنند که حتا فکر کردن بهشان، مرور آن همه اتفاق افتاده، که هر بار مرور کردنش توی سرم مساویست با دوباره اتفاق افتادنش، از توان و تاب و تحملم خارج است. گاهی شنیدن یک جمله، یک خاطره، یک کلمه حتا، انگار تیغی است که میتواند روان به مو رسیدهام را پاره کند.
مدتهاست لب مرز زندگی میکنم. زندگی لب مرز میدانی یعنی چه؟ مدتهاست درست و غلط چیزها را فراموش کردهام. مدتهاست که دیگر نمیدانم چه میخواهم... همه چیز فراموشم شده. اینکه همه چیز را فراموش کنی میدانی یعنی چه؟
من کی بودم؟ شما یادتان میآید من کی بودم؟!
ترسناکه اینا که میگی...
سلام
ایام به کام
دعوت می کنم برای انتشار سریع و ساده یادداشت ها و ارتباط سریع با مخاطبین وبلاگ از شبکه اجتماعی ویترین استفاده نمایید
+ اکنون نام کاربریتان ازاد است
دانلود از کافه بازار
https://cafebazaar.ir/app/ir.vitrin.app
در ویترین نیازی به دنبال کننده یا ممبر برای دیده شدن مطالبتان ندارید
با سپاس