همیشه‌ی متروک

زندگی‌ام هرگز چیزی به‌جز واژه‌ها نبوده است

از مرزهای ذهنی نترسیم؟

تا به حال به این فکر کرده‌اید که ذهنیت ما و طرز فکرمان و مرزهای ذهنی‌مان در روند رشد و به مرور زمان، تحت تاثیر محیط، اطرافیان، تربیت، تحت تاثیر هرآن‌چه که می‌بینیم و می‌شنویم و هرآن‌چه که به ما آموخته می‌شود، جوری شکل می‌گیرد که انگار کسی دیگر، جایی دیگر، زمانی دیگر تصمیم گرفته که این اتفاق بیفتد؟ شاید هم کسی تصمیمی نگرفته باشد؛ این روند از آغاز تا به امروزی که به ما رسیده آن‌قدر دست به دست شده و دستخوش تغییر شده که دیگر معلوم نیست سرمنشاء اش کیست؟ کجاست؟ برای چه زمانی است؟ خوب و بد، درست و غلط، سفید و سیاه، زشت و زیبا و هر چیزی که فکرش را بکنید، هر چیزی که ما را وادار به قضاوت و تصمیم‌گیری می‌کند، همه‌ی این‌ها را این‌طور برای ما تعریف کرده‌اند. طوری که می‌شد شکل دیگری باشد. تعریف دیگری داشته باشد. می‌شد متضاد چیزی باشد که الان هست.
همه‌ی چیزی که او از من می‌خواست یک ذهن بود بدون چارچوب، بدون مرز. مثل ذهن بچه‌ای که هنوز هیچ باید و نبایدی برایش تعریف نشده، هیچ درست و غلطی به او حقنه نشده، هیچ مفهومی آنقدر برایش تکرار نشده که عادی شود. ذهنی تازه و رها و آزاد. راهکارش چه بود؟ شکستن مرزها. انجام دادن کارهایی که ذهنمان رویشان مارک "اشتباه" می‌زند. کارهایی که موقع انجام دادنشان مغزمان به ما "اخطار" می‌دهد. چرا نباید خطر کرد؟ اصلا خطر کردن یعنی چه؟ خطر چیست؟ چه کسی تصمیم گرفته برای فلان چیز فرمان اخطار صادر کند؟ همه‌ی این‌ها می‌شود چارچوب ذهن. این‌که بگویی باید درست و غلطی وجود داشته باشد، انجام دادن بعضی کارها احمقانه است و آوردن هر بهانه‌ی کوچک و بزرگ دیگری معنی اش این است که تو هم اسیر چارچوب‌های ذهنی‌ات هستی.
تو در بند مرزهای درونت هستی و مثل انسانی که دست و پایش را بسته‌اند همه‌ی آن‌چه که انجام می‌دهی تنها چند درصد همه‌ی توانت است. همه‌ی آن‌چه که می‌توانی تخیل کنی تنها چند درصد قدرت ذهنت است. همه‌ی آنچه که می‌توانی خلق کنی تنها چند درصد قدرت خلقت‌ات است.
ذهنت دست و پایت را بسته. نمی‌توانی جم بخوری. به محض تصمیم برای انجام کاری ذهنت فرمان درست یا غلط می‌دهد. می‌ترسی. از اشتباه کردن می‌ترسی. اشتباه چیست؟ همه‌ی آن‌چه از گذشته برایت دیکته کرده‌اند.
ذهنت دست و پایت را بسته و با دست و پای بسته نمی‌شود دوید، نمی‌شوید پرید، نمی‌شود پرواز کرد. با دست و پای بسته نمی‌شود جم خورد.
ذهنی که مرز نداشته باشد می‌تواند داستانی بنویسد که قهرمانش طوری رفتار نمی‌کند که همه می‌کنند. حرف‌هایی نمی‌زند که همه می‌زنند. اتفاقی برایش نمی‌افتد که برای هرکسی ممکن است بیفتد.
ذهنی که مرز نداشته باشد می‌تواند خورشید را آبی بکشد، دریا را سبز، پاییز را بهار، تابستان را زمستان. کیست که بگوید خورشید آبی نیست؟ دریا سبز نیست؟ در تابستان برف نمی‌بارد؟ ذهنی که مرز نداشته باشد می‌تواند به جای روی بوم، پشتش نقاشی بکشد. ذهنی که مرز نداشته باشد می‌تواند چیزی، چیزهایی خلق کند که تا به حال هیچ وقت خلق نشده. ذهنی که مرز نداشته باشد می‌تواند بپرد. برود. پرواز کند. کیست که بگوید این روح، اسیر و در بند این جسم است و نمی‌شود که رها شود، جدا شود، آزاد شود؟ کیست که بگوید درست چیست؟ غلط کدام است؟
ذهنی که مرز نداشته باشد می‌تواند یک روزی یک جایی یک کاری بکند که هیچ کس نکرده است.
اگر این‌جا را می‌خواند می‌گفت: «تو که لالایی بلدی چرا خودت خوابت نمی‌بره؟» جوابم واضح است. به خاطر این‌که همه‌ی این جمله‌ها یک مشت بلند بلند فکر کردن من اند. به خاطر این‌که همه‌ی این‌ها در حرف قشنگ است، در عمل سخت است. حتا ممکن است در عمل ممکن نباشد. به خاطر این‌که همه‌ی این‌ها ممکن است یک ایده‌ی غلط باشد. چیزی عمل نکردنی. نشدنی. نمی‌دانم.
او دست گذاشته بود روی حساس‌ترین مرزهای آدمی و من توان شکستنشان را نداشتم. می‌ترسیدم یا چه؟ نمی‌دانم. فقط می‌دانم که من کم آورده‌ام. من از پسش برنمی‌آیم. من توی چند ماه گذشته کم مرز نشکسته‌ام. اما فکر می‌کنم جان تا ته خط پیش رفتن را نداشته باشم.
حالا اما من مانده‌ام و حسرت داشتن ذهنی بدون مرز. حسرت رهایی. حسرت او.
حالا اما من مانده‌ام و یک دنیا حسرت. اما دنیا هنوز به آخر نرسیده. من هنوز هستم. نفس می‌کشم. او هنوز هست، اگرچه نیست. ما هنوز هستیم. کسانی این نوشته را می‌خوانند. کسانی به این کلمات به این جمله‌ها فکر می‌کنند. فردایی در راه است.

ف. بنفشه
سه شنبه, ۱۷ ارديبهشت ۱۳۹۸

نظرات (۰)
هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی