آخ اگر گلوییمان بود چهها که نمیکردیم!
زمانهی غریبی شده. ترامپ به فارسی توییت میکند و ما را مردم نجیب ایران خطاب میکند. همه از الطاف بیکران جاستین ترودو نخستوزیر کانادا میگویند: جاستین ترودو در مراسم یادبود قربانیان پرواز ۷۵۲. جاستین ترودو یک به یک به خانه قربانیان رفت و به آنها تسلیت گفت. جاستین ترودو با چشمانی اندوهگین در عکس دو نفرهای با پدر یکی از قربانیان. جاستین ترودو گفت به هر خانواده که شهروند یا مقیم کانادا بوده ۲۵ هزار دلار برای تامین نیازهایشان پرداخت میشود. جاستین ترودو: برای خانوادههای قربانیان ایرانی-کانادایی اقامت دائم صادر میکنیم. یک نفر توییت کرده: «جای مردان سیاست ـ به جز جاستین ترودو ـ بنشانید درخت!» یک خانم مجری در تلوزیون ملی(!) گفته هر کسی که [به آنچه ما معتقدیم] اعتقاد ندارد جمع کند از ایران برود، و کمی بعد در ویدیویی گفته به نظر میرسد جا دارد که عذرخواهی کنم، و همچنان خبری از عذرخواهی نیست. امام جمعهی مشهد در سخنرانیای گفته: اینها از روی پرچم آمریکا و اسرائیل رد نمیشوند، اینها آمریکایی اند! اینها اسرائیلی اند! اینها ستون پنجم اند. ایشان اضافه کردهاند که سفیر انگلیس باید تکه تکه شود و کسانی آن پشت فریاد تکبیر سردادهاند. من حتا از نوشتن اینها خندهام میگیرد. خندهی تلخ، خندهی عصبی، خندهی از سر کلافگی، خستگی، سرخوردگی. اینها تاریخ شفاهی ما هستند. مادری که در مراسم تدفین، دورتر از گور فرزندش پشت حصاری از داربستها ایستاده و فریاد میزند و میگرید و در جواب مامور امنیتی که میگوید شما هرکار بگویید ما همان کار را میکنیم، میگوید: «هیچ کاری نکنید؛ فقط ولمون کنید.» تاریخ شفاهی ما است. و ما جز مشاهده این روزها چکار میتوانیم بکنیم؟ جز مشاهده و به خاطر سپردن همهی آنچه که گمان نمیکنم حتا توی فیلمها هم اتفاق بیفتد. ما که بر اساس گفتههای حکومت حتا دیگر ایرانی هم نیستیم. ما هیچ جای اخبار نیستیم، هیچ جای آمار نیستیم. ما هیچ نیستیم و به هیچ کدام از سوالاتمان هیچ زمانی هیچ پاسخی قرار نیست داده شود. نه حتا پاسخ همین سوال روشن که چرا هواپیمای مسافربری را با ۱۶۷ مسافر و ۹ خدمه دو بار با موشک زدید؟ سوالهای بیشمار دیگرمان بماند.
در همسایههای احمد محمود جان محمد به خالد میگفت: «همیشـه یادت بـاشه انگلیسیا سـر قـبر پدرشون هم بیمنظور فاتحه نمیخونن.» حالا ماییم و انبوه انگلیسیهای آمریکایی، انگلیسیهای کانادایی، انگلیسیهای لبنانی، سوریهای، انگلیسیهای روس، و از همه بدتر انگلیسیهای وطنی که از قضا هیچ کدام هم سر هیچ قبری بیمنظور فاتحه نمیخوانند.
تصویر یکی از خیابانهای تهران این روزها است که من را یاد یکی از پلانهای بینظیر ابتدای فیلم نگاه خیرهی اولیس اثر آنجلوپولوس انداخت. راوی در پایان آن سکانس پلان میگوید:
The journey isn't over, not yet.
تاریخ تکرار میشود. بارها و بارها. ماجراهای فیلمها و کتابها، بعدها در واقعیت تکرار میشود. بارها و بارها. همهی آنچه برای ما تازگی دارد زمانی جایی به عینیت درآمده. بارها و بارها. چه واقعیت باشد، چه خیال، چه توهم؛ هر چه هست واقعیت از همهاش هولناکتر است.
* عنوان برگرفته شده از خانه روشنانِ هوشنگ گلشیری.
به نظر من بسیجیهای ایران در یک Hyperreality قرار دارن. چیزی که رسانههای به شدت دروغگوشون با نظریههای توطئه و گاهی با مدارک جعلی براشون درست کردن. توشون افرادی هست که حتی فکر میکنن بسیاری از مردم مخالف از کشورهای دیگه پول دریافت میکنن وگرنه که عمراً مخالف باشن!
من نمیدونم چه باید بکنم. نمیدونم چطور باید بیدارشون کرد.
چه باید کرد؟
جواب سوالتون اینه: گفتگو
من نتیجهای از گفتوگو ندیدم.
منم ندیدم. احتمالا اصول و روش خاص خودش رو داره.
همینکه میگی زمانی جایی اینها به عینیت درآمده، میخوام بدونم کجا بعد دنبالهاش رو بگیرم ببینم چی شد؟ شبیه ما هستن یا نه؟ دورهشون مثل حالا بوده یا نه؟ موفق شدهاند یا نه.
یا ما فقط دیر و زود همه به این درد آشنا میشیم تا بالاخره یکروز دیگه اینقدر با هم متفاوت نباشیم؟