خیال هزینهای ندارد
یک جایی از طاعون آلبر کامو، فرماندار بعد از مدتها که از شروع شیوع طاعون گذشته بالاخره فرمان میدهد که: طاعون را اعلام کنید و دروازههای شهر را ببندید.
دقیقا یکم اسفند ماه نود و هشت بود، صبح فردای یک کشیک بیست و چهار ساعتهی داخلی، وقتی داشتم از راهروی بیمارستان رد میشدم، ایستادم و خیره ماندم به چیزی که داشتم از پشت دیوارهای شیشهای میدیدم. توی پارکینگ بیمارستان، دکتر ص، ماشینش را خاموش کرد، ماسکش را زد، بعد یک ماسک دیگر روی ماسک قبلیاش زد، دستکشهایش را پوشید، شیلدش را روی صورتش فیکس کرد، بعد از ماشین پیاده شد. این اولین تصویری است که از کرونا توی ذهن دارم. پیش از آن هم زمزمههاش بود، همه ما میدانستیم بیماری هست و صدایش را در نمیآورند. اما آن روز انگار بالاخره بعد از مدتها طاعون را اعلام کرده بودند و چند روز بعد دروازههای شهر را بستند!
کم کم دارد میشود یک سال. یک سال آزگار.
توی طاعون، که انگار کامو برای این روزهای کرونایی نوشته باشدش، چارهی تحمل را توی "خیال" میبیند. شما هم خیال بسازید. تا میتوانید. مثل من که این روزها کارم شده خیال پردازی.