همیشه‌ی متروک

زندگی‌ام هرگز چیزی به‌جز واژه‌ها نبوده است

هشت

دیروقت است خسته‌ام. تنهایی مثل خالیِ ورم‌کرده و تاریکِ توی خمره‌ای سربسته اتاق را پُر کرده. خوابْ پناهگاهِ خوبی‌ست: «خواب و فراموشی».
| شاهرخ مسکوب، روزها در راه، صفحه ۶۳۳ |
 
ف. بنفشه
جمعه, ۶ ارديبهشت ۱۳۹۸

نظرات (۱)

  • سایه های بیداری
  • نیمی از عمرمان به اجبار در خوابیم .
    نیم دیگر از نیمۀ باقیمانده را خودمان به خودمان لالایی میگوییم تا بخوابیم .
    نیم دیگر از نیمۀ ته کشیده را دیگران برایمان لالایی میگویند تا بخوابیم .
    اصلا یادم نمی آید کی بیدار بودم ؟
    آها ! الان یادم آمد :
    درست لحظۀ تولد که گریه میکردم .
    نمیدانم برای چی گریه میکردم .
    ولی بیدار بودم و میدیدم که دارم گریه میکنم .
    بر عکس تمام سالهایی که هی برایم مصیبت خواندند و هی گریه کردم
    و آخر سر هم نفهمیدم برای چه ؟
    چون همیشه در خواب بودم ......

    پاسخ:
    در گوش صدایی‌ست که چون عطر بلند می‌شود
    گاه به خاموشی و گاهی به بلندی خواب
    که بیداری ـ از ـ اوست.
    (که می‌داند؟)
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی