One day closer to death
زندگی معمولا بر وفق مراد پیش نمیرود. نود و هفت درصد مواقع چنین است. اما باید زندگی کرد. بالاخره یک روز باید از خواب بیدار شوی و در حالی که تن بیمارت را لای پتو کادو پیچ کردی زل بزنی به رگههای ضعیفِ طلاییِ آفتابِ روزهای آخر پاییز که لم دادهاند روی کتابهای کتابخانهات و فکر کنی به اینکه بالاخره باید بیدار شد، باید شروع کرد. باید زد توی گوش بیماریها و خستگیها و دلشکستگیها. باید دوباره جوان شد، جوانه زد.
متاسفانه زندگی خیلی زورش بیشتر از ماست اما نباید تسلیم شد.
پ ن: از مجموعهی جملات انگیزشی و گولزنک زنی تنها در آستانهی فصلی سرد. اوق!
یا
تن لشت رو از تخت بکن دیگه دختر! دیره!