کدام خواب و کجا چشم و کو قرار دلی
اوضاع خوابم تباهیِ محض است. از نظر روانپزشکی هم مشکل به خواب رفتن دارم، هم از خواب بیدار شدن، هم عمق خواب و هم تداوم خواب. قشنگ ریدهام. (نگارنده همچنان اعصاب ندارد.) حالا که بدتر هم شده. هرشب هم که نمیشود قرص خواب خورد. اصلا مگر میشود هر هفته بروی داروخانهی آقای سهروردی و با بدبختی، درحالی که هزار سالت است، با توضیح اینکه بابا به خدا نمیخوام خودمو بکشم، و من اگه بخوام خودمو بکشم خوب بلدم چی بخورم، چجور بخورم و کی بخورم، و من اصلا خودم اینکارهام، و بابا لامصب من خودم برا مردم ازینا مینویسم و بعد از شنیدن نصیحتهای بسیار که تو حیفی و جوونی و الخ، به زور، یک ورق قیچی شده زولپیدم از لای انگشتان آقای نسخهپیچ بکشم بیرون؟
اینجور وقتهاست که آدم به قول آن دوست وبلاگنویسم میگوید: قبر پدرش.
حالا مگر بدبختیام فقط به خواب نرفتن و از شب تا صبح چهل بار از خواب پریدن است؟ از خوابهایی که میبینم نگفتهام برایتان.
دیشب تا صبح سر جلسهی امتحانی بودم که تمام نمیشد و من یکی دو ساعت از امتحان عقب بودم، و مدام استرس داشتم، و داشتم گند میزدم به امتحانم و حالا در آن وضعیت یک عالمه اتفاقهای عجیب برایم میافتاد. مثلا وسط سوال سختی که چهل بار خوانده بودمش و نمیفهمیدم چی به چیست مادربزرگ مرحومم آمده بود، و به زور میخواست تکهای موز در دهانم بگذارد. یا مثلا دقیقا آنجا که جواب سوالی به ذهنم میرسید فلان فامیل زنگ میزد و از فلان مشکل پوستیاش میگفت. یا وسطش خوابم میبرد. اصلا یک وضعی بود. و نمیدانم چرا اواخر خوابم صدا قطع شد و اتفاقات، مثل فیلم صامتهای صد و سی چهل سال پیش تاریخ سینما به افتادن ادامه دادند. در آخر هم با حالات تهاجمی پیرمردی که سر جلسهی امتحان بالای سرم نمیدانم چه فریاد میزد از خواب پریدم. چه میگفت؟ نمیدانم صدای خوابم قطع شده بود. هرچه بود چیز خوبی نمیگفت. بعد سر همان جلسهی امتحان و در همان سالن امتحان رفت سوار ماشینش شد و شیشهها را بالا کشید و به (یحتمل) فحش دادنش ادامه داد. چطوری؟ باور کنید نمیدانم.