گهِ کادوپیچ شده و همین
در خانهی من ظاهرا همه چیز زیبا و مرتب و تمیز است. همه چیز سر جای خودش است. چیزی گم نمیشود و جای هر چیزی دقیقا مشخص است، اما در باطن... هرچه بنویسم تف سربالاست. در واقع خانه و زندگی من مثل گهِ کادوپیچ شده است. دوست تقریبا شاعری دارم که اسمش مصطفی است، موصو صدایش میزنیم. این اصطلاح گهِ کادوپیچ شده را از او یاد گرفتهام. هرچه هست وضعیت من و خانه و زندگیام را به درستی شرح میدهد. در خانهی من ظاهرا همه چیز تمیز و مرتب است اما اگر کتابهای کتابخانهام را کمی جابهجا کنید زیرشان یک خروار خاک است. زیرتختم پر از خاک و آشغالهای کوچک است. گلدانهای پشت پنجره را اگر بردارید زیرشان را سیاهی گرفته. شیشههای پنجرهها را اگر دستمال بکشید و بعد دستمال را بشویید از آن آبچرک بیرون میریزد. حمام و دستشویی را اگر با شویندههای قوی بشویید بعدش متوجه میشوید که قبلا چه کثافتی بوده. آشپزخانهام ظاهرا مرتب است اما ظرفشویی و شیر ظرفشویی جرم گرفته، گازم ظاهرا تمیز است اما اگر با دستمالی سفید رویش بکشید پر از چربی و سیاهی ست. فرشها تمیز اند اما اگر کسی ببرد بشویدشان جز آبچرک و سیاهی و کثافت چیزی ازشان نمیبیند. خلاصه بگویم: همه چیز در ظاهر تمیز و مرتب است اما در باطن؟ گفتن ندارد. گهِ کادو پیچ شده است. اصلا تمام زندگیام گهِ کادوپیچ شده است. از دور همه حسرتش را میخورند اما از نزدیک فقط خودم میدانم که چه کثافتی است. خودم هم همینطور. کسی که دورادور من را میشناسد حتما میگوید: خوشی زده زیر دلت؟ یا میدونی چند نفر آرزوشونه که جای تو باشن؟ یا هر جملهای از این دست اما در باطن، روح و روانم پر از شکستگی و خرابی و سیاهی ست. گه کادوپیچ شدهام. یک گه کادوپیچ شدهی تمام معنا. کاغذ کادوی زیبا و تمیز و مرتب و پر از نقش و نگارم را که کنار بزنی زیرش کثافت است. همه چیز آن زیر خاک گرفته، جرم گرفته، پوسیده.
و کیست که بداند؟
و کیست که بداند؟
مثل همیشه، تنها خودت.