همیشه‌ی متروک

زندگی‌ام هرگز چیزی به‌جز واژه‌ها نبوده است

پانزده

این یادداشت یک دلیل طولانی دارد: اعتقاد به انفجار، به عصیان، به بدی و ناهمواری آدمیزاد، به حقانیت عطش، حقانیت شر، به حماقت و امید من*، به عشق تو، بله، به‌هرحال کلمه‌ی عشق، کلمه‌یی که از آن می‌ترسم و متنفرم، عشقی که در توست، که در من است، و بی هیچ باوری، و پر از باور، می‌توان آن را گفت، نوشت، این همان ویرانه‌یی ست، که از آبادترین آبادیِ ساختِ آدمیزاد، خواستنی‌تر و خرم‌تر است. دیگر چه بنویسم؟ دو کلمه، چند کلمه، یک نفس، یک بو، صدایی از رهایی دست و پایت، بنویس! بی تو و به انتظار تو این اتاق، این خانه‌ی فردا جهنم است. اگر آمدی و این کلمات را خواندی مرا ببخش. زیرا من هم تو را به خاطر همه‌ی نافرمانی‌ها و ناتوانی‌ها و آزارهایت می‌بخشم.
‌| شب یک شب دو _ بهمن فُرسی |

* اگر آمدی و این کلمات را خواندی مرا ببخش. مرا می‌بخشی؟

ف. بنفشه
سه شنبه, ۲۱ خرداد ۱۳۹۸

نظرات (۰)
هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی