پانزده
این یادداشت یک دلیل طولانی دارد: اعتقاد به انفجار، به عصیان، به بدی و ناهمواری آدمیزاد، به حقانیت عطش، حقانیت شر، به حماقت و امید من*، به عشق تو، بله، بههرحال کلمهی عشق، کلمهیی که از آن میترسم و متنفرم، عشقی که در توست، که در من است، و بی هیچ باوری، و پر از باور، میتوان آن را گفت، نوشت، این همان ویرانهیی ست، که از آبادترین آبادیِ ساختِ آدمیزاد، خواستنیتر و خرمتر است. دیگر چه بنویسم؟ دو کلمه، چند کلمه، یک نفس، یک بو، صدایی از رهایی دست و پایت، بنویس! بی تو و به انتظار تو این اتاق، این خانهی فردا جهنم است. اگر آمدی و این کلمات را خواندی مرا ببخش. زیرا من هم تو را به خاطر همهی نافرمانیها و ناتوانیها و آزارهایت میبخشم.
| شب یک شب دو _ بهمن فُرسی |
* اگر آمدی و این کلمات را خواندی مرا ببخش. مرا میبخشی؟