همچون هوار کشیدن بالای یک برج بلند
مثل این است که بروی توی خیابان و اولین انسانی را که دیدی بکشی کنار و بپرسی: به نظر شما چطور شد که همه رفتند و هیچ کس نماند؟ چطور شد که با فکر کردن به فردا و فرداها پشتمان لرزید و ماندیم در مرداب کلافگی و بیکفایتی و بیخبری؟ چطور شد که زمان مثل برق و باد گذشت و ما ماندیم ثابت و متروک و بیحرکت؟ چطور شد که هی ماندیم و گندیدیم و گندمان درآمد؟ چطور شد که دیگر هیچ چیز حالمان را خوش نکرد؟
مثل این است که از بیکسی و بیمخاطبی، از بیتوجهی اویی که باید توجهی میکرد و نکرد، از هجوم حرفهای نگفتهی نگفتنی بروی توی خیابان و روی یک پل هوایی یا وسط آبنمای یک میدان شلوغ یا بالای یک برج بلند یا وسط یک پاساژ شلوغ یا پشت یک چراغ قرمزِ چند دقیقهای بایستی و فریاد بزنی و فریاد بزنی و فریاد بزنی و نه تو بفهمی چه میگویی و نه دیگران.
آدمها از هجوم حرفهای نگفتهی نگفتنی به چی پناه میبرند؟ به نویسندگی؟ به نقاشی؟ به موسیقی؟ به کار؟ به خودفروشی؟ به هوار زدن توی خیابان و وسط میدان و بالای یک برج بلند و الخ؟ به چی؟ به ساعتها و ساعتها زل زدن به سقف و دیوار اتاقشان؟ همهی اینها را هم که امتحان کردند و جواب نداد چی؟
مثل این است که بروی توی خیابان و دست اولین انسانی را که دیدی بگیری و بکشیاش کنار و برایش بگویی همهی آنچه را که گفتن ندارد. بعد هم از این همه بیکسی و بیمخاطبی دلت بگیرد و تنها یک درد دیگر اضافه کنی به دردهای دیگرت.
نوشته بودم اینکه هیچ کس تو را نفهمد یک درد است، اینکه حتا نتوانی دردت را طوری توضیح بدهی که لااقل یک نفر بفهمد یک درد بزرگتر.
این حرفها گفتن ندارد.
هیچ کدام از این حرفها گفتن ندارد.
پ ن:
هوار. [هً] (اِ) فریادی است برای استمداد و استعانت هنگامی که حریق یا خرابی در جایی پدید آید و یا مصیبتی دیگر روی نماید.
(لغتنامه دهخدا)
همدردی، همدلی، همزبانی، واژههای آشنا با چیزی که از متن فهمیدم زیاده. اما راهحل همهچیز درک کردنِ آنی نیست. کسی که نمیفهمه نیازمند تجربهایه که بتونه حرف من رو به دنیای خودش ربط بده. و من که نمیتونم توضیح بدهم نیازمند تجربهای هستم که بتونم برای ربط دادن دنیای درونم به دیگران ازش استفاده کنم. پس ما به حکم بیتجربگی همدیگر رو درک نمیکنیم، اما بهرحال هردو در حال تغییر و تکاپو هستیم و ممکنه "دیرتر" بفهمیم اون هواری که اون روز گوشمون رو پر کرد یعنی چی، و واسهی چی بود. بهرحال شانس اینکه هیچ همدردی نداشته باشیم، اگر صدامون بلند و رسا باشه کمه، مثل من که نمیتونم بگم چرا و چطور ولی وقتی نوشتهی دیگری رو میخونم انگار از زبون خودمه.