راحت باش، رها کن، همه چی رو
وسط یکی از همان کلافگیها و خستگیها پرسیده بودم چیکار کنم با زندگیم؟ جواب داد: راحت باش، رها کن، همه چی رو.
من نمیدانم رها کردن چطوری است. نمیدانم این "همه چی" چیست که باید رهایش کنم. نمیدانم منظور از راحت بودن چطور راحتی ایست.
معنی رها بودن و رها کردنِ همه چیز این است که اگر یک روز از همین روزها برگردم به لحظهای که داشتم توی آن هوای سرد قدم میگذاشتم روی برگهای خیس چسبیده به سنگ فرش پیادهروی آن خیابان شلوغ و چشمم خورد به قسمت سیگارهای یکی از مغازههای سمت چپم و یک لحظه از ذهنم گذشت که بروم و یک پاکت سیگار بخرم و یک قوطی کبریت بخرم و بعد بروم یک گوشهی خلوت پیدا کنم و تلاش کنم برای کشف راز اینکه آن استوانهی سفید دراز را چطور دود میکنند، نترسم و بروم و بیپروا کارتی بکشم و پاکت سیگاری بخرم و الخ؟
شاید هم معنی رها کردنِ همه چیز این است که همان سال اول دانشگاه که حالم به هم میخورد از همهی آن کتابهای علوم پایهی لعنتی و آن بیوشیمی و بافت شناسی کوفتی، باید میگفتم گور بابای این درسها و این رشته و این دانشگاه و هرچی که هست و میرفتم یک فکر دیگری به حال خودم میکردم، یا اصلا کلا دیگر هیچ وقت فکر نمیکردم؟
معنی رها کردن همه چیز این است که آن زمانی که آن فامیل و دوست پدرم چیزهایی گفته بود، قید احترام به بزرگتر و موی سفید و نان و نمک و هرچه که هست را میزدم و صاف نگاه میکردم توی چشمهاش و هرچه از دهانم بیرون میآمد میگفتم که دیگر خیال افسانه سرایی در مورد آیندهی من به ذهنش خطور نکند؟
معنیاش این است که یک روز برگردم به آن خانهی لعنتی و با چکشی، تبری، چیزی همهی دیوارها و پنجرههایش را بشکنم. یا چند لیتر بنزین بریزم و کبریت بکشم و کان لم یکناش کنم؟
معنی اش این است که بالاخره یک روز وقتی سین دهانش را باز کرد که دوباره پشت سر این و آن حرف بزند، خویشتنداریام را کنار بگذارم و سرش فریاد بکشم که: خفه شو. خفه شو. خفه شو؟
واقعا معنی رها کردن چیست؟ باید بیخیال این مملکت گل و بلبل بشوم و به مادرم بگویم آیندهی من آیندهی من است و قرار نیست آیندهام را نذر موقعیت جغرافیایی تو کنم و میخواهم بروم یک گوشهای که نه مردمش را میشناسم و نه زبانشان را میفهمم، برای خودم و فقط برای خودم زندگی کنم؟
معنیاش این است که فردا صبح بمانم توی تخت و گور بابای کشیک و همه چیز، جمعهام را برای خودم بگذرانم؟
شاید هم معنی رها کردن همه چیز این است که اگر یک روز از همین روزها برگردم به لحظهای که ایستاده بودم درست لبهی پشت بام هتل پارسیان و نگاه میکردم به همه چیزِ کوچک شده و بیاهمیت شدهی آن پایین و یک لحظه از ذهنم گذشت که خودم را رها کنم میان هوا و زمین و تمام، نترسم و به جای قدم به عقب گذاشتن یک قدم به جلو بردارم و تمام؟
- به نظر شما معنی رها بودن و رها کردن چیست؟
آخ اون "خفه شو خفه شو"
فک کنم معنیش به طور کلی جدی نگرفتن باشه.
سلام
شاید باید باهاش صحبت کنی. البته نه که بگی «خفه شو...»
راحت. دوستانه.
تا ارتباطی نباشد، افکاری منتقل نمیشود . تا افکاری منتقل نشود، تغییری رخ نمیدهد.
اولین قدم در ارتباط صحبت کردنه.
البته درست صحبت کردن و همینطور گوش دادن.
همه چیز و همه کس قابل تغییرند.
یا علی...
میتونه این باشه که بخاطر چیزهایی که تو کنترل ما نیست ناراحت نباشیم، قانع باشیم به چیزی که هستیم و الان داریم، در عین حال از اومدن آیندهی بهتر که در تصور ما نیست هنوز و نمیتونه باشه ناامید نشیم، خودمون رو محدود نکنیم به چیزهایی که دیدیم و تجربه کردیم و فکر نکنیم همهش همینه، هرچند که میدونم که در واقعیت اجرا کردنش سخته. تا وقتی هم که روی خوشی رو ندیدیم اعتقاد به این چیزها سخته، اما، چیزهایی هست که میشه بهشون تعلق پیدا نکرد. مثلا من سر خیلی چیزها با آدمها بحث دارم، پدر و مادر خودم مثلا، نه اینکه هیچکدوم ما حرفش اشتباه باشه، بعد متوجه میشم راحتترم اگر از بالا نگاه کنم و حتی اگر عقیده متضادی دارم کوتاه بیام، راحتی فقط تو اینه که من بفهمم حرفم اشتباه نیست، پیش بعضیها خریدار هم داره، ولی تا مادامیکه بخواهم با آدمهای دیگه مطرحش کنم این مرافه هست. حالا ترجیحم اینه که هم در نقش دختر خانواده بودن و احترام نگه داشتن تا حدی خوب عمل کنم و هم اعتمادم رو به خودم از دست ندم. این از نظر من راحتیه، ما نمیتوانیم حرفها و نظر و عکسالعمل دیگران و زمانه رو کنترل کنیم اما یک نقطهی ثابت و مطمئن لازم داریم که مسئول پیدا کردنش خودمون هستیم. شاید فکر کنیم یکجا هست و بعد خلافش ثابت باسه، مهم نیست باید ادامه داد. این یعنی رها شدن از چیزهایی که اشتباهه برامون و نگه داشتن انرژی و تمرکز رو چیزهایی که هنوز پیداشون نکردیم. اینجوری واقعا حرص خوردن ندارن وقتی تشخیص بدی که چرا گره توی کاری افتاده.