اسمها و تاریخها و شعرها و قبرکنها
عادت داشت مدام برود قبرستان. چند ماهی یکبار، ماهی یکبار، این اواخر هفتهای یکبار میرفت قبرستان. رفیق از دنیا رفتهای داشتیم که غم از دست دادنش برای او هیچ جوره فروکش نمیکرد. میگویند سوگ از دست دادن یک عزیز اگر بیشتر از شش ماه طول بکشد یعنی باید بروی یک فکری به حال خودت بکنی. بروی پی دوا و درمان. دوا و درمانش این بود که مدام برود قبرستان. سرش را میانداخت پایین و آرام آرام طوری که پا روی سنگ قبر عزیز کسی نگذارد راه میافتاد سمت قبر رفیقش. اسمها را زمزمه میکرد. تاریخها را مرور میکرد. شعرها را میخواند. مادرم میگوید خواندن نوشتههای روی سنگ قبرها حافظه را کم میکند. شاید تنها کسی که دوست داشتم کمی فراموشی بگیرد او بود. به امید اینکه لااقل کمی از آن یادها و خاطرهها و گریهها و خندهها و زندگیها از یادش برود. به امید اینکه کمی آرام بگیرد. میرفت مینشست کنار سنگ قبر رفیقش و حرف میزد با او از هر آنچه که ته دلش مانده بود. من حرف زدن با مردهها را تجربه نکردهام. من حتا درد دل کردن با زندهها را هم درست و درمان بلد نیستم اما او بلد بود. خوب هم بلد بود. خیلی خوب. این اواخر با یک حسین نامی دوست شده بود که قبرکن بود توی همان قبرستان. از همین حسین یاد گرفته بود که برود توی قبرهای خالی و به پهلوی راست بخوابد و به قول خودش تمرکز کند. میگفت که حسین گفته هر وقت دلش میگیرد از دنیا و آدمها میرود توی یکی از همان قبرهای خالی میخوابد. گفته بود که حسش آن زمان حس نوزادی است که به زهدان مادرش باز میگردد. حس او چه بود آن زمان که میخوابید روی آن خاکها و میان آن غبار و سکوت قبرستان؟ نمیدانم. اهل حرف زدن نبود. بعد از آن تصادف لعنتی کمحرفتر هم شده بود. میگویم بود به خاطر اینکه خیلی وقت است که دیگر خبری از او ندارم. یک روز سوار یکی از همین طیارهها شد که عادتشان بردن رفقای آدمها به آن سر دنیا و دیگر برنگرداندنشان است و رفت. رفت یک جایی آن طرف اقیانوس آرام. و آرام گرفت؟ نمیدانم. کاش آرام گرفته باشد. نمیدانم بالاخره این عادت قبرستان رفتن از سرش افتاده یا نه. نمیدانم آن حوالی قبرستانها و سنگ قبرها و اسمها و تاریخها و شعرها و قبرکنها چگونهاند. فقط میدانم یک سنگ قبری بود این سر دنیا که براش سنگ صبور بود و آن حوالی حتا شبیهاش را هم دیگر پیدا نمیکند. و خوب چه بهتر. شاید نوشتههای روی سنگ قبرها اثر کرده باشند و او هم کمی از نعمت فراموشی بهرهمند شده باشد. کاش آرام گرفته باشد.
جالب بود