کسی که در همهی کارها ناتمام است
جایی در داستان بر دار کردنِ حسنک وزیر، وزیر بزرگ به بوسهل گفت: «در همهی کارها ناتمامی.»
مصداق این جمله منم. همان که در همهی کارها ناتمام است. من یک دانشجوی پزشکی ناتمام ام که در نقاشی، در عکاسی، در موسیقی، در ادبیات و حتا در عاشقی ناتمام است. الان که فکر میکنم میبینم کلاس زبانم را هم ترم آخر رها کردم، پس حتا آنجا هم ناتمام.
خداوندگار ناتمام گذاشتن همه چیز. یا همه چیزدان و هیچ چیز را کامل ندان. انگار برشی از کیک بزرگ هرچیز خورده ام و نصفه نیمه رها کردهام یا رها شدهام یا مجبور به رها کردن شدهام.
با همهی این اوصاف از خودم ناراضی ام؟ هرگز. راضی ام؟ نه کاملا. فکر میکنم راهی بوده که رفته ام. همین. و همین.
پ ن: اصلا تمام کردن یعنی چه؟ پایانش کجاست؟ کاش جوابی وجود داشته باشد.
مونس روزگار ما باشی
روزکی همنشین ما گردی
شبکی در کنار ما باشی