همیشه‌ی متروک

زندگی‌ام هرگز چیزی به‌جز واژه‌ها نبوده است

دنیای قصه‌ها

دلم یک دنیای دیگر می‌خواهد. دنیای کتاب‌ها. دنیای قصه‌ها. دنیای جن و پری و جادوگر و غول و اژدها. دنیای اِلف‌ها و ارک‌ها و هابیت‌ها. دنیایی که در آن جادو واقعی باشد. جادو کار کند. بشود ریشه‌ی مهرگیاه را گذاشت توی ظرف شیر و گذاشتش زیر تخت بیمار و هر روز دو قطره خون ریخت توی آن ظرف تا بیمار شفا یابد. دنیایی که در آن همه چیز با خواندن یک ورد، با تکان دادن یک تکه چوب، با یک حرکت دست زیر و رو شود. دنیایی که ته مصیبت‌اش باریدن زالو یا ماهی ماکرل و ساردین از آسمان باشد. جایی که بشود با یک تکه گچ روی دیوار هر زندان دری بکشی که به هر کجا دلت می‌خواهد باز شود. دنیایی که وقتی دیدی دیگر هیچ چاره‌ای برایت نمانده بدانی که اگر با دیدن طلوع پنجمین پگاه در سپیده دم به غرب نگاه کنی معجزه‌ای رخ خواهد داد. بدانی که یک جادوگر هزار ساله با موها و ریش بلند سفید و یک عصای چوبی عجیب و غریبِ بلند هست که درست در لحظه‌ای که همه چیز قرار است از بین برود دنیا را از نابودی نجات دهد. دنیایی که می‌دانی تهش همه چیز خوب می‌شود. حلقه توی آتشفشان کوه هلاکت موردور نابود می‌شود، غول‌ها می‌میرند، ولدمورت توی هوا محو می‌شود، دنیایی که حتا اگر مردی، توی دنیایی بهتر و بزرگتر و جادویی‌تر یک تخت پادشاهی انتظارت را بکشد. حالم از این دنیا که همه چیزش لنگ یک ویروس کوفتی است به هم می‌خورد. دلم یک دنیای دیگر می‌خواهد. دنیایی که می‌دانی وقتی چراغ‌ها را خاموش کردند تازه همه چیز شروع می‌شود.

 

ف. بنفشه
شنبه, ۲۴ اسفند ۱۳۹۸

نظرات (۵)

آیا توی بخش کرونایی‌هایی؟ آیا همه چیز رو به راهه؟

پاسخ:
نه توی بخش کرونایی‌ها نیستم. و نه، هیچ چیز روبه‌راه نیست.

کارهای نزدیک به درمان تو این اوضاع باید خیلی استرس‌آور و سخت باشه، و هم بسیار قابل تقدیر. امیدوارم از بلا دور بمونی و بمونیم.

پاسخ:
ممنونم..

این دنیا هم یه جورایی همینجوریه‌ها. وقتی میمیری میری مرحله‌ی بعدی. ولی خب نه هروقتی که دلت بخواد

فک کنم مسئولین مطلبت رو خوندند که شرایط رو برای بارش بادمجون در تهران مهیا کردند. متاسفانه  زالو و ساردین در بساط نداشتند. فعلا باید با همین بادمجونا سر کنیم.

پاسخ:
:))))))))
  • داود فراهانی
  • ی کم تغییرش دادم بااجازه

    دلم یک دنیای دیگر می‌خواهد. دنیای کتاب‌ها. دنیای قصه‌ها. دنیای جن و پری و جادوگر و غول و اژدها. دنیای اِلف‌ها و ارک‌ها و هابیت‌ها. دنیایی که در آن جادو واقعی باشد. جادو کار کند. بشود ریشه‌ی مهرگیاه را گذاشت توی ظرف شیر و گذاشتش زیر تخت بیمار و هر روز دو قطره خون ریخت توی آن ظرف تا بیمار شفا یابد. دنیایی که در آن همه چیز با خواندن یک ورد، با تکان دادن یک تکه چوب، با یک حرکت دست زیر و رو شود. دنیایی که ته مصیبت‌اش باریدن زالو یا ماهی ماکرل و ساردین از آسمان باشد. جایی که بشود با یک تکه گچ روی دیوار هر زندان دری بکشی که به هر کجا دلت می‌خواهد باز شود. دنیایی که در آن غم نان نباشد. دنیایی که وقتی دیدی دیگر هیچ چاره‌ای برایت نمانده بدانی که اگر با دیدن طلوع پنجمین پگاه در سپیده دم به غرب نگاه کنی معجزه‌ای رخ خواهد داد. بدانی که یک جادوگر هزار ساله با موها و ریش بلند سفید و یک عصای چوبی عجیب و غریبِ بلند هست که درست در لحظه‌ای که همه چیز قرار است از بین برود دنیا را از نابودی نجات دهد. دنیایی که می‌دانی تهش همه چیز خوب می‌شود. حلقه توی آتشفشان کوه هلاکت موردور نابود می‌شود، غول‌ها می‌میرند، ولدمورت توی هوا محو می‌شود، دنیایی که در آن قدم گذاشتن در جاده آغاز یک ماجراجویی هیجان انگیز است. دنیایی که در آن باغبان خانه ات بهترین دوستت از آب درمی آید و تا پای جان همراهیت میکند. دنیایی که در آن به ناگاه میفهمی که باید رسالت بزرگی را به انجام برسانی که اگر نتوانی هیچ کس دیگر هم نمیتواند. دنیایی که در آن در اوج ناامیدی، درست به موقع، نشانه و روزنه ای از امید به رویت گشوده خواهد شد. دنیایی که در آن افسون درهای بسته اش این است " بگو دوست و وارد شو"

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی