همیشه‌ی متروک

زندگی‌ام هرگز چیزی به‌جز واژه‌ها نبوده است

که عشق بار گران بود و من ظلوم جهول

توی نوت گوشی‌ام نوشته بودم آدم با دلتنگی کسی که مال خودش نیست باید چیکار کنه؟ و بعد فکر کردم چه کسی تعیین می‌کند که کی مال کیست؟ اصلا مگر آدم می‌تواند مال کسی باشد؟ فکر کردم حداقلش این است که تو برای من همیشه همان آدمی که رهاش کردم می‌مانی. همانی که مدت‌ها بود برایش تمام شده بودم و اصرار داشت که نه نه نه! لحظه‌ی آخر هم تکلیفت با خودت، با من معلوم نبود؟ مهم نیست. دیگر هیچ اهمیتی ندارد. این روزها فکر می‌کنم هرچه شده و نشده دقیقا همانی است که باید می‌شده و نمی‌شده. حالا هرچه مانده تنها خاطره‌ی ناقصِ عزیزی است که دیگر هیچ وقت تکرار نخواهد شد. حس و حالی که دیگر هیچ وقت در وجودم شکل نخواهد گرفت. تپش قلبی که دیگر هیچ وقت درون سینه‌ام احساس نخواهم کرد. منتظر چیزی ماندن بدترین احساس دنیاست، همین بدترین حسی که دیگر هیچ وقت نخواهم داشت. کسی می‌گفت عشق مثل مردن است؛ مرگ تا وقتی نمردی مرگ است وقتی که بمیری دیگر مرگ معنایی ندارد. می‌گفت عشق هم تا وقتی به وصالش نرسیدی عشق است وقتی برسی دیگر عشق نیست یک چیز دیگر است، بهتر، یا بدتر، هرچه هست دیگر اسمش عشق نیست، عوض می‌شود. بگذار من هم دلم را خوش کنم به اینکه اگر اینطور نمی‌شد یا یک طور دیگری می‌شد همه چیز عوض می‌شد فرق می‌کرد. شاید خراب می‌شد. بگذار دلم را خوش کنم به اینکه همه چیز باید همینطور می‌شد که شد. درستش همین بود. درستش همین بود که من اینطور تنها بنشینم گوشه‌ی خانه‌ی خالی‌ام و دیگر خودم هم خودم را نشناسم. و گم شوم. و ندانم کجام؟ چرا هستم؟ چکار باید بکنم؟ درستش همین بود که... این حرف‌ها گفتن ندارد.

خسته‌ام. از نشستن و انتظار کشیدن "تا که شب چه زاید باز؟" خسته‌ام. از اینکه هی "بنشینم و صبر پیش گیرم دنباله‌ی کار خویش گیرم" خسته‌ام. از اینکه هی سعدی بخوانم "که بی‌مشاهده‌ات فراخنای جهان بر وجود ما تنگ است" و هی اشک توی چشم‌هام جمع شود خسته‌ام. از اینکه هی بگویم خسته‌ام، خسته‌ام. دیگر نه دلگیرم نه خشمگینم نه پشیمان و نه حتا تلخی‌یی مانده، فقط خسته‌ام. زندگی هنوز همان سیالِ همیشه است، گیرم این روزها کمی غلیظ‌تر برای من و احتمالا روان مثل آب زلال برای تو. کاش می‌شد دوباره بنشینیم ـ دیگر بدون هیچ احساسی ـ و فقط حرف بزنیم. حرف‌های ساده‌ی معمولی. فقط حرف بزنیم. خسته‌تر از آنم که بتوانم یا بخواهم تو را از کسی پس بگیرم.

کلمه‌ها توی هوا شناورند ولی هیچ کدامشان دیگر به درد من نمی‌خورد.

 

ف. بنفشه
جمعه, ۱۶ خرداد ۱۳۹۹

نظرات (۰)
هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی