همیشه‌ی متروک

زندگی‌ام هرگز چیزی به‌جز واژه‌ها نبوده است

روز اول

تا به حال شده یک روز صبح از خواب بیدار شوید، بعد همه‌ی زندگی‌تان را توی یک چمدان، سه کوله پشتی و چهار جعبه‌ی کوچک جمع کنید و بعد از جایی که هستید کوچ کنید به شهری که نمی‌شناسید و خانه‌‌(؟)ای که نسبت به بهشتی که داشتید حداقل طبقه‌ی اول یا دوم جهنم است؟

با هات اسپات نت گوشی‌ام را به لپ تاپم متصل کرده‌ام و نشسته‌ام توی یک اتاق سه متر در چهار متر، روی یک تخت که فنر تشکش بیرون زده و بوی نا می‌دهد و با دختری هم اتاقی‌ام که نمی‌شناسمش. دستشویی و حمامش شبیه دستشویی و حمام خرابه‌هاست و آشپزخانه‌اش پر از کثافت.

اینطور نبوده که من قدر زندگی‌ام را نمی‌دانسته‌ام یا شکرگزارش نبوده‌ام یا نمی‌دانستم که جورهای دیگری هم می‌شود زندگی کرد. نه. اینطور هم نبوده که هیچ سختی یا تلخی‌ای نچشیده باشم اما از حق نگذریم سکوت و آرامش داشته‌ام همیشه.

قطعا می‌شود جورهای دیگری هم زندگی کرد و نمرد.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

هم‌اتاقی‌ام باید حداقل دو سه سالی از من کوچک‌تر باشد. اسمش فاطمه‌ است. عینکی با موهایی کوتاه و کم پشت. نسبتا لاغر با صد و شصت و پنج شش هفت سانت قد. شلخته و نامرتب. فقط امیدوارم توی خواب خر و پف نکند. دو نفر دیگر هم توی اتاق بغلی‌اند که هنوز ندیدمشان.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

صحبت کرده‌ام که دست کم اتاقی یک نفره برایم دست و پا کنند. تا حالا هرچه خواسته‌ام نشده. این هم احتمالا نشود.

 

ف. بنفشه
يكشنبه, ۲۵ آبان ۱۳۹۹

نظرات (۱)

  • دامنِ گلدار
  • همینطور که از اینجا می‌نویسی ما هم باید بیاییم خانه‌گرمی! امیدوارم پشت پرده اتفاقات خوبی در شرف وقوع باشه :)

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی