نوشتن به مثابه شاشیدن برای راحت شدن
هفت هشت ده تا پاراگراف بریده بریده پشت سر هم نوشتهام که حواسم باشد از چه چیزهایی باید بنویسم. تقصیر خودم است که همهی اینها را توی مغزم روی هم تلنبار میکنم. کاش میشد ننوشت. چطور میشود که آدم نیازمند میشود به نوشتن آنطور که به خوابیدن یا غذا خوردن؟ بهمن محصص یک جایی از مستند فی فی از خوشحالی زوزه میکشد ـ نقل به مضمون ـ میگفت: الان برای من نقاشی کشیدن یک احتیاجی است درست مثل شاشیدن برای راحت شدن. نقاشی کشیدن برای من هم یک زمانهایی یک چنین احتیاجی بوده اما همیشه بیش از آن احتیاج داشتهام به نوشتن برای راحت شدن. برای خالی کردن مغزم از کلمات و جملههای هرچند عبثِ انباشته.
مسخره است اما گاهی آرزو میکنم که ای کاش آدم دیگری بودم، یک شخصیت دیگری داشتم، یک جور دیگری بودم. گاهی احساس میکنم دوستانم، خانوادهام، نزدیکانم، هرکسی که مرا میبیند یا میشناسد یا هرچی آرزو میکند که ای کاش من جور دیگری بودم. بعد از خودم بدم میآید. بعد از خودم بدم میآید که از خودم بدم میآید. آدم باید خیلی احمق باشد که از این فکرها بکند به خصوص اینکه گمان کند برای بقیه مهم است که او چطور آدمی است یا نیست یا چی.
به هرحال من میدانم که آنقدرها هم آدم دوست داشتنیای نیستم. من همانم که مدتهاست هستم. همان آدم خسته کنندهی فرو رفته در بحر تفکرات و دنیای کوفتِ درونِ خودش که بعضی وقتها آنقدر فرو میرود که دیگر هیچ چیزِ بااهمیت یا بیاهمیت بیرون از خودش برایش کوچکترین اهمیتی ندارد. بعد یک وقتی میرسد که میبیند فلان جا سرش کلاه رفته، فلان کار مهم را بارها اشتباه انجام داده، فلان جای دیگر حقش را کامل ندادهاند و پولش را خوردهاند، فلان شخص نزدیک یک عمر بهش دروغ گفته و هزار مثال دیگر شبیه به اینها را هم میتوانم برایتان بنویسم که از حوصلهام خارج است. یک وقتهایی دلم میخواهد به بعضی آدمهای اطرافم بگویم: باور کنید من آدم سادهای نیستم، من فقط برایم مهم نیست. اما نمیگویم. چون برایم مهم نیست که دیگران بدانند برایم مهم نیست.
پ ن ۱: پنج شنبهای که گذشت تولدم بود. بیست و هفت ساله شدم. اگر تصورتان از بیست و هفت سالگی همان است که من چند سال پیش گمان میکردم باید بگویم که بیست و هفت آنقدرها هم عدد بزرگی نیست، به خصوص برای من که نیم آن هم زندگی نکردهام.
پ ن ۲: توی این شهر کوچک دوستانی پیدا کردهام که برایم همان کورسوی امیدی هستند که آدم در منتهی الیه ناامیدی میبیند. توی پست بعد از این دو نفر هم مینویسم.
پ ن ۳: دیروز اولین حقوقم را گرفتم. مثل بقیهی چیزهای خوبِ دیگر خوشیاش خیلی طولانی نبود.
پ ن ۴: از آن هفت هشت ده تا پاراگرافی که اول پست حرفش شد دو سه تاش را بیشتر ننوشتم. باقی بماند تا بعد.
سلام:)
برای من اما کشف این آدم پنهان شده
تو نوشته ها لذت بخشه...
و تولدتون هم مبارک:)
چرا من باب تفاهم نوشتن و اون چیزی که گفتید این قدر هم عقیده ایم: )؟
دیشب دقیقا با همین حس برای راحت شدن مینوشتم :)) اصلا همینه، خود خودشه!
تولدت مبارک! اینهمه هنرمند و نویسنده که نو نو مینویسن و خلق میکنن هم از همون همیشگیهای زندگی خلق میکنند، فقط نگاه آدم انگار تازه میشه
سلام مبارک باشه ^_^
سلام.تو کی هستی؟
چرا این همه عجیب؟
چرا این همه غریب؟
چرا اینهمه.....؟
تولدت مبارک
البته برای من سه شنبه اول فروردین ۱۴۰۰ به دنیا اومدی