همخانهی شرم نیست دیگر کاتب
من سه چهار ماه پیش به خاطر اتفاق بدی که نمیدانستم با سه چهار ماه تحمل حل میشود جوری بچگانه واکنش نشان دادم که امروز وقتی بهش فکر میکنم خجالت زده میشوم. حکمتش چه بود و نبود نمیدانم و برایم آنقدرها مهم نیست، آنچه برایم مهم است این است که امیدوارم یاد گرفته باشم چطور صبور باشم و صبوری کنم و سکوت کنم و بگذارم زمان اتفاقات بد را حل کند. اما مطمئن نیستم یاد گرفته باشم.
کاش یاد بگیرم سکوت کنم و صبور باشم و همه چیز را بسپرم به زمان. اینجا مینویسم که همه بدانند من آنقدرها هم آدم خوبی نیستم. آنقدرها هم آرام نیستم، یک وقتهایی از کوره درمیروم، عصبانی میشوم و شاید پرخاش میکنم. پرخاش کردن به وقتش کار بدی نیست شاید، اما مطمئن نیستم وقت درستش کی است. مطمئن نیستم آدم حق دارد وقتی عصبانی میشود چطور رفتار کند. مینویسم چون عوض همهی چیزهایی که ازشان مطمئن نیستم، مطمئنم که نوشتن این چیزها اینجا و فکر کردن بهشان حین نوشتنم باعث میشود درونم حل شوند. باعث میشود یادم بماند.
شاد باش
این مطلب ارزش چندین بار خواندن دارد.هر چه بیشتر بخوانی معانی بیشتری به ذهن متواتر میشود.احسنت به این قلم شما