چهل
۱۹ مارچ ۱۹۷۸
م. و من به شکلی متناقض (چون مدام به ما میگویند: کار کنید، خودتان را سرگرم کنید، به ملاقات دوستانتان بروید) حس میکنیم اوقاتی که سرمان شلوغ است، حواسمان پرت است، اوقاتی که دیگران در پیمان هستند و ما را به بیرون فرا میخوانند، بیش از هر زمان رنج میبریم. درونبودگی، آرامش و انزوا احساس بدبختیمان را کاهش میدهد.
| خاطرات سوگواری ـ رولان بارت |
ای آفتاب درخشان بعد از برف، تو با فسرده یخ قلب من چه خواهی کرد؟!
برو رها کن مرا به گوشهی خانه
مرا تو گریه میاموز، که بندبند وجودم سرشته از اشک است
مرا نمیخواه، مخواه!
برو رها کن مرا به گوشهی خانه
چه زود گذشت!
چگونه گسست به آسانی تمام رشتهی الفت
چرا، چگونه آینهی دیرین آشنایی ترک برداشت؟!
تمام کوچه بوی تو میداد، هوای مهر تو در سر من بود
خانه با تو نفس میزد، سپیده تو بودی، بهار تو بودی، امید تو بودی
تو قول و غزل، تو شعر ناب صداقت، تو واژه واژهی محبت
تو شوق زندگی و آرزو بودی، چرا رفتی؟ چرا رفتی؟
میا به خانه، که دیدار میسر نیست
هوای مهر تو در سر من بود و گذشت
میا به خانه، مرا به گوشهی عزلت رهایم کن
فسرده دلم، تمام خانه زمستان است، رها کن مرا به گوشهی خانه...