من گورِ خویش میکَنَم اندر خویش
تا حالا برایتان پیش آمده که توی آینه به خودتان نگاه کنید، زل بزنید توی چشمهای خودتان و فکر کنید چقدر این موجودی که دارید تماشایش میکنید برایتان غریب است؟ شده از فاصلهی چند سانتیمتری میخکوبِ چشمهای خودتان شوید، سپس نگاهتان را روی صورتتان بلغزانید، به ابروها، پیشانی، بینی، لبها و گونهها و جملهای بگویید؟ یا شاید مثل امروز صبحِ من شاعر شوید:
من!
غریق
غریقِ این خالیِ خاکستریِ محدود
و الخ...
شده فکر کنید رنگ چشمهایی که در آینه میبینید چقدر غریبه اند؟ خطوط صورتی که تماشایش میکنید چقدر ناآشنا هستند و چقدر آن صدا را نمیشناسید؟
شده از خودتان بترسید؟
آدمی که از همگان به خودش پناه آورده، حالا از خودش به کجا باید بگریزد؟
چقدر غریب است این انسان!