من یه جور، تو یه جور
آن لحظه از زندگیام را خوب به یاد دارم چون کاملا مثل بقیهی لحظات زندگیام بود.
| زندگی در پیش رو _ رومن گاری |
وسط بگومگوها مادرم رو کرد به ما و گفت: «به خدا این باباتون یه رگ دیوونگی داره.»
پرسیدم: «کی نداره؟ تو خودت نداری؟»
مادرم سکوت کرد.
از برادرزادهی سه سالهام که کنارم نشسته بود و داشت با میوههای توی میوهدان بازی میکرد پرسیدم: «شهریار! تو هم رگ دیوونگی داری عزیزم؟» گفت: «نه! ندارم.»
سرم را برگرداندم و از برادرم پرسیدم: «علی تو رگ دیوونگی نداری؟» خندید و گفت: «چرا.. معلومه که دارم.»
گفتم: «منم دارم. یه دونه خوبشم دارم.»
پدرم گفت: «راست میگه. هرکی یه جور دیوونهست. من یه جور، تو یه جور، علی یه جور.»