دزد اگر بودم، از گدایان، از شاعران دزدیده بودم
«گفتم ما که قرار است در آتش جهنم بسوزیم، بگذار حالا یک گرز آتشین هم فرو کنند یک جایی.»
گفت: «هرشب من این دکه رو میبندم و میرم خونه و شب که میخوام بخوابم فکر میکنم شاید فردا وقتی برگشتم این دکه دیگه اینجا نباشه، یکی دزدیده باشدش. سوزونده باشدش. بعضی اوقات حتا قفلش هم نمیکنم. به دزدها یه فرصت میدم. اما هر صبحی که بیدار میشم و میام اینجا، این اینجاست. همینجا. درست سر جاش.»
پرسیدم اگر کسی این حس را به تمام زندگی داشته باشد، عجیب است؟