و تنم هنوز بوی نم و آهک میدهد
«چه کسی میگوید ظرافت در پردههای هزار لایه پیچیده است؟ چه کسی گفت ماه کامل از پشت شاخههای در هم تنیده چشمنوازتر است؟ چرا به جای اینکه بگویم در رنج خود نشستهام، از سنگ سیاهی که ردش بر شانههام مانده حرف میزنم؟ چرا نمیگویم تنهایم، و میگویم؛ سایهی گرگ سیاهی که بر قلههای دور نشسته است، در شهر تنها بر وجود من افتاده است؟»
امان از رد سنگ سیاه...