با این همه اوضاع خوب است
یک هفتهای میشود که از خانه بیرون نرفتهام. به جز یکبار برای خرید که آن هم از شدت گرسنگی بود و نه چیز دیگر. و البته میلی هم به بیرون رفتن ندارم. همین گوشهی امن خودم، خانهی ساکت، آرام و بیمزاحم ام را به همه جای دنیا ترجیح میدهم. نه که دوست نداشته باشم سفر کنم. صبحانه را در کافهای کنار خیابان در پاریس بخورم. کنار رود سن قدم بزنم. توی هوای بارانی رم خیس آب شوم. میان آسمان خراشهای نیویورک گم شوم. پرواز پرندهها را در آسمان اصفهان خودمان با چشم دنبال کنم یا هر جای دیگری از دنیا باشم. اما همهی اینها فقط برای چند روز خوب است. بعدش باید برگردم به همین گوشهی متروک دنیا. به خانهام به خلوتم به کتابهایم. بدون حضور آدمها. راستش را بخواهید گاهی اوقات نگران خودم میشوم. اصلا دلیل تکامل انسان طی این دویست هزار سال همین ارتباطش با دیگر انسانها و محیط بوده. برای همین بوده که توانسته این اندازه دوام بیاورد و من مدام دارم این دلیل مهم را دور میزنم. خودم را از آدمها دورتر و دورتر میکنم و هیچ کس را به اندازهی خودم دوست ندارم. یک زمانی که انگار هزار سال پیش بود کسی را بیشتر از همهی دنیا دوست داشتم اما حالا دیگر احساس میکنم او و همهی آدمهای دیگر دنیا، همه و همه برایم غریبه اند. همانطور که هیچ کس دیگر مرا نمیشناسد من هم انگار دیگر کسی را نمیشناسم.
با این همه اوضاع خوب است. الان، در این زمان و این لحظه از زندگیام دوست ندارم که هیچ جای دیگری جز خانهی کوچک و آرام خودم باشم.