من از کلمهها پرم
برای حرف زدن از سکوت باید سکوت کرد. برای نوشتن دلیل سکوت باید به سکوت ادامه داد.
اصلا برای چه باید حرف زد؟
برای که باید حرف زد؟
تا کی باید توضیح داد و توصیف کرد و توجیه کرد و فلسفه بافت؟
تا کجا باید کلمه شد و بیان کرد؟
من از کلمهها پرم. مغزم از کلمهها در حال انفجار است. گوشم از کلمهها پر است. دهانم پر از کلمه است. چشمانم مدام کلمه میبینند. دستانم مدام کلمه مینویسند.
کلمهها مانند ارتشی چند میلیون نفری روبهروی منِ تنها ایستاده اند و من صلاحی جز سکوت ندارم. پناهی جز سکوت و سکون نمیشناسم.