همیشه‌ی متروک

زندگی‌ام هرگز چیزی به‌جز واژه‌ها نبوده است

عُسرِ مَعَ العُسر

زندگی این طوری است که تو نشسته‌ای توی گوشه‌ی انزوای خودت، توی گوشه‌ی متروکت و بلا ناگهان از آسمان، زمین، در، دیوار، از نمی‌دانم کجا بر سرت آوار می‌شود. نشسته‌ای داری زندگی ات را می‌کنی و درگیرِ گیر و دار دیروز و امروز و فردای خودت هستی و بدبختی از یک جای ناکجا به سویت حمله می‌کند.
الان که دارم این‌ها را می‌نویسم توی بیمارستانم. و این‌بار نه در کسوت یک دانشجوی پزشکی که در لباس همراه بیمار. همراه عزیزترین کسم.
می‌دانید، زندگی همین قدر کشکی است. همینقدر بی‌رحم. همینقدر احمقانه و بی بنیاد و هیچ در هیچ. دقیقا همانطور که "حافظ هزار بار کرده است تحقیق".
بیماری بی‌هوا شما را از پا درمی‌آورد. بی‌هوا گرفتار پزشک و بیمارستان و درمان می‌شوید. تومورهای مغزی بعد از بیست و پنج سال بی‌هوا عود می‌کنند.
بغض دارم... بغضی فرو خورده که هر آن اشکی توی چشم‌هایم جمع می‌کند. دلم به حال این همه رنجی که انسان به خاطر انسان بودن باید متحمل بشود می‌سوزد. دلم برای عزیزم میخواهد از سینه‌ام بیرون بزند.
حالم از این عُسْرِ مَعَ العُسرِ مَعَ العُسر به هم می‌خورد. از این کوفتِ پشتِ کوفتِ پشت کوفت.
از این بلاتکلیفی که نمی‌دانی تهش چه می‌شود.
دلم می‌خواهد برم یک جایی که هیچ انسانی تا شعاع چند کیلومتری ام نباشد و فریاد بزنم. زار بزنم. که مجبور نباشم بغض کنم و لال شوم. که آنقدر پیاده بروم که از پا بیفتم.
من توی این دو روز چند بار مرده ام.

ف. بنفشه
پنجشنبه, ۴ بهمن ۱۳۹۷

نظرات (۰)
هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی