فلاسفهی زمان ما
رانندهی اتوبوس جادهها بودن یکی از بهترین شغلهای دنیا نیست؟ انگار ردیف اول سینما نشسته باشی و نظارهگر دائمی فیلمهای کیارستمی باشی.
پشت این دیوارِ شیشهایِ بزرگِ بلندِ متحرک حتما همیشه چیزهای جذابی هست برای تماشا.
به نظرم راننده اتوبوسها میتوانستند فلاسفهی زمان ما باشند، که موسقی کلاسیک گوش میدهند، پیوسته قهوه مینوشند و افکارشان را زیر نورهای نارنجیِ شب، روی خطوط ممتد و متقاطع جادهها جا میگذارند.
انتهای این اتوبوس کهنه نشستهام که مثل یک تراکتور بیست سال کار کرده روی جادهی خاکی تکان تکان میخورد، هوا گرگ و میش شده، متالیکا گوش میدهم و راننده اتوبوس فیلسوفی را تصور میکنم که پشت سکان افقی کشتی چرخدارش نشسته و راخمانینف گوش میدهد.
:)
تصویرش کردم...
شاید چشم مهم تر از منظره باشه. نگاه من و شماست که به منظره جون و معنا می ده.