میخواستم از تو برای تو بنویسم
میخواستم از تو بنویسم. از تو برای تو بنویسم. باز دیدم بین من و تو چیزهایی هست که فقط من و تو میفهمیم. حتا اگر مرا رها کنی و بروی. حتا اگر دیگر نباشی. هرچند همیشه هستی. دلتنگیِ تو جزء لاینفک زندگی من شده، آنقدر که یادم رفته زندگی بدون دلتنگِ تو بودن چه شکلی است.
بله! بین من و تو چیزهایی هست که فقط من و تو میدانیم. چیزهای مگو. چیزهایی که حتا اگر بخواهیم بگوییم قابل گفتن نیست.
کاش میتوانستم کاری بکنم. کاش میشد کاری کرد.
امروز طاقتم طاق است. کاسهی صبرم لبریز شده و بیوقفه از چشمهام بیرون میریزد و باز کاری نمیتوانم بکنم. کاری نیست که بکنم. هیچ چارهای برایم نمانده. هیچ چارهای برایم نگذاشتی.
نه حتا در همین حد که این حرفها را به جای نوشتن در این ناکجاآباد، بیایم و برای خودت بگویم.