در باب ایجاز و کپی رایت
دیروز در گودریدز در ریویوی کتابی، کاربری به نام فؤاد جملهای نقل کرده بود از نمیدانم کی که گفته بود: «تنها کسی که میتوانست ادعا کند حرفی زده که هیچ کس قبل از او نزده، آدم ابوالبشر بود.» این جمله به تنهایی مفهوم همهی چند پاراگراف مطلب من را میرساند. انگار که همهی نوشتهی طولانیِ من بازنویسیِ درازگونهای بود از همین یک جمله و در تصدیق حرفم که: هرچه بگوییم پیش از ما کسی دیگر گفته است.
به یاد کیمیاگرِ پائولو کوئیلو افتادم. پائولو کوئیلو در تفصیلی به حجم یک رمان، چیزی را نوشته که همهی مفهومش، مفهوم یک داستان کوتاهِ دو صفحهایِ بورخس است (حکایت آن [دو] مرد که خواب دید[ند]). داستان، قصهی مردی در قاهره است که خوابِ گنجی مخفی در اصفهان را میبیند. به اصفهان میرود. نرسیده به شهر گرفتار گزمگان میشود و داستان آمدنش را تعریف میکند. دیگری میگوید من هم خواب گنجی دیدهام در قاهره و مرد نشانی خودش را در قاهره میشناسد و گنج را در خانهی خود مییابد. ناگفته نماند که آقای کوئیلو خلاقیت به خرج داده و مکان قصه را از اصفهانِ داستانِ بورخس برده به آندلس. جالبتر اینجاست که بورخس هم آن داستان کوتاه را با برداشت از داستانی از مثنوی معنوی مولانا نوشته. و به گمانم مولانا هم آن داستان را با برداشتی از یکی از داستانهای هزار و یک شب نوشته است. اینکه هزار و یک شب از کجا و از چه کسی الهام گرفته را نمیدانم.