همیشه‌ی متروک

زندگی‌ام هرگز چیزی به‌جز واژه‌ها نبوده است

ما یار ندیده تب معشوق کشیدیم

حکایت عشق من، حکایت عشقی نادیده است. من عاشق کسی شدم که حتا یکبار هم از نزدیک ندیدمش. من، آدمِ عاشق شدن از نزدیک نیستم. اگر قرار بود از کسی توی نظر خوشم بیاید حتما توی این بیست و پنج سال اتفاق افتاده بود. حالا اینکه این مشکل از من است یا دیگران، اصلا مهم نیست. برای چه باید دنبال علتِ مشکل گشت؟ اصلا مگر مشکلی هست که دنبال علتش بگردیم؟

من همینم.
من. آدمی که بدون عاشق بودن یک دقیقه هم دوام نمی‌آورد و از قضا از هیچ آدمی هم خوشش نمی‌آید باید چطور دوام بیاورد؟
تنها راه چاره این است که عا‌شق تصویر ذهنی خودت از یک آدمی بشوی که شاید وجود خارجی داشته باشد اما یحتمل خیلی شبیه تصویر ذهنی تو نیست. هیچ چیز در واقع شبیه به تصویر ذهنی ما نیست. همیشه تفاوت‌هایی وجود دارد.
چه اهمیتی دارد؟ واقعیت... حقیقت... آنچه در واقع "وجود" دارد... چه اهمیتی دارد؟
 
ف. بنفشه
چهارشنبه, ۱ اسفند ۱۳۹۷

نظرات (۰)
هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی