روزهای عجیب این حوالی
این روزها عجیب ترین روزهای این حوالی است. چند کیلومتری آنطرفتر، آب، همان آبی که گویا مایع حیات بود دارد جان آدمها را میگیرد. چند کیلومتری اینطرفتر، آب، همان آبی که صدای جاری شدنش بر سنگها صدایی ایجاد میکند که میتواند امید به زندگی را در تو، در هر انسانی، چند برابر کند دارد با حرکتی خشمگین و مخوف همهچیز را از سر راهش جدا میکند و خورد میکند و با خود میبرد. چند کیلومتری بالاتر، آب، همان آبی که اگر دو روز نباشد گویی زندگی کردن غیر ممکن میشود تا چند متریِ خانهها بالا آمده و همه چیز را در خود غرق کرده است. چند کیلومتری دورتر چند روستا به خاطر حجوم سیلاب تخلیه شدهاند. چند کیلومتری پایینتر، جادهها به خاطر باران و لغزندگی و سیلاب و... پر شده از ماشینهای تصادفی.
یکی میگوید اینها خشم خداوند است. دومی میگوید خشم طبیعت. سومی میگوید اینها آه فعالان محیط زیستی است که یک سال است بی هیچ علتی در بازداشت موقت به سر میبرند. چهارمی میگوید آسمان هم به حال مردم ایران گریهاش گرفته. پنجمی به شوخی میگوید عزرائیل گلبازیاش گرفته. ششمی میگوید اینها عقوبت گناهان آدمیان است. هفتمی میگوید بیکفایتی مسئولین. هشتمی میگوید شهرسازی غیر اصولی... .
اینجا اما باران، نرم و آرام میبارد. اینجا اما هوا، هوای بهشت است. اینجا اما میشود برای این خیسی زمین، برای ابرها، برای قطرههای بارانی که میریزد روی دیوارهای کاهگلی خانهی پدربزرگم و برای بوی خاک باران خوردهای که در هوا میپیچد، جان داد.