احوالی از جنس صدای دودوک
خانوادهای را تصور کنید که زلزلهای بیهوا آمده باشد و خانه و زندگیشان را بر سرشان آوار کرده باشد و حالا سیل، همهی دار و ندارشان را که خلاصه شده در یک کانکس کوچک با خودش برده. تصور کنید خانواده، پناه گرفتهاند بر بلندیای جایی و بیتفاوت، بر آب رفتنِ باقیماندهی آنچه که داشتند را نگاه میکنند.
تصور کنید صدای سوزناک دودوک بپیچد توی هوا. یک کسی یک گوشهای نشسته باشد و تمام غمهای عالم را بریزد توی آن تکه چوب بیجان و صداش، صدای غمگینِ دلهره آورِ آرامبخشش دلت را بلرزاند و با هر لحظه لرزشِ بازدمِ نوازنده توی ساز، همهی وجودت به لرزه بیفتد، توی قلبت سیل جاری شود، آوار شوی، جاری شوی.